کل نماهای صفحه

۱۳۹۱ آبان ۱۰, چهارشنبه

1423


آی آدم‌ها که بر ساحل نشسته 
شاد و خندانید،
سونامی

آی سونامی
آدم‌ها که بر ساحل نشسته شاد و خندانند

1422

با کلاه رابین‌هود آدم رابین‌هود نمیشه، اما توهم رابین‌هود بودن می‌گیره و مسعله بغرنج اینه که توهم رابین‌هود بودن از رابین‌هود نبودن بسیار خطرناک‌تره...

1421

ناخن‌گیری که زنگ بزند هنوز هم ناخن می‌گیرد و حتا شاید بچیند ناخن را، اما دست آدمی هم بوی زنگ و زونگ می‌گیرد. مثل وقتی که هی زنگ می‌زنی، هی زنگ می‌زنی و دستت بوی زنگ می‌گیرد از فرط زنگ‌زدگی، ولی هیچکس پاسخگو نیست. انگشت‌های زنگی به دست باید بروی پیش زنگ‌زُدا و آنجاست که با این واقعیت دماغ به دماغ می‌شوی که زنگ‌زُدایی هم در دارد و درش زنگ دارد و زنگش را کسی پاسخگو نیست. با دستی زنگی‌تر از پیش باید به خانه برگردی و بنشینی پای تلفن باز و به نقطه بازی بپردازی. آن هم همه‌ی اندوخته‌ات را، چرا که پرداختن به نقطه‌بازی شروع که بشود اتمامش با کرام‌الکاتبین است. گوشَت به در باشد، کرام‌الکاتبین زنگ بزند باز نکنی از دیوار می‌آید. بله بله! درست است! کرام‌الکاتبین هم نشدی که از دیوار بیایی ای کرم کتاب. دندان‌هایت هم دیگر پاسخگوی جویدن نیست، تُف‌مالی می‌کنی و خمیر می‌کنی کتاب‌ها را دیر گاهی است و کسی کلید زیر درگاهی را برنداشته مدت‌هاست، انقدر که جاش افتاده روی تکه موکت اضافی جلوی در، همان که درگاهی صداش می‌کنی. به هر حال، مساله این‌ها نیست. مساله این است که ناخن‌گیر زنگ زده هنوز هم ناخن می‌گیرد و حتا شاید بچیند ناخن را. 

1420

مسعله بغرنج اینه که بی‌اطمینان از آینده نمیشه در حال زندگی کرد...

1419

یه روز یه شتره در خواب می‌دید پنبه‌دانه. بعد بیدار که می‌شد خودشو وسط خاران مغیلان می‌یافت. یه کم پک و پهلوشو با اون دست‌های پهنش می‌خاروند، بعضی وقتام حتا کله‌شو می‌خاروند. یه مشت خار مغیلان می‌داشت زیر سرش و دوباره می‌خوابید. یه بار حتا خواب دید که فرمول تبدیل خار مغیلان به پنبه‌دانه رو کشف کرده و با کوهان افراشته و نشخواری از سر فروتنی رفته و ازش تقدیر شده. ازون خواب که بیدار شد یه کم راه رفت تو بیابون که خارای خورده‌شده‌ی دیشب هضم و بلکمم دفع بشن، بعد یه جای دیگه بیابون گرفت و خوابید. شتر بود دیگه. همه جا، جاش بود...

1418

نامبرده در ادامه افزود: حسن اتفاقم مفقود شده...

1417

نامبرده در ادامه افزود: هیچی به هیچ جا نمی رسه ولی از همه جا صدای پا میاد...

1416

قورباغه های خلیج مکزیک اصن مگه راهم میرن؟
سوالیه که اصن برام مطرح نشده تا حالا...
و من ازین دست سوال ها زیاد داریم...
یعنی چن دست دارم،
مشکلم اما گنجه س
گنجه ای چیزی ندارم این دستای سوالو توش بذارم
هی می افتن میشکنن، یا گم میشن، جا می مونن
خولاصه که فرصت مطرح شدن رو پیدا نمی کنن
همه مشکلم همینه: یک گنجه...
و الا قورباغه ها که همه می پرن،
اما پرنده نیستن...

1415

مسعله بغرنج اینه که حال علاوه بر دادنی، گرفتنی هم هست...

1414

چرا ساندویچ خودمو گاز نمی زنم؟
چرا کار خودمو نمی کنم؟
چرا کف سیمانیم یه موقه آ میشه شن دریا
جای پاها روش می مونه
نمیذاره ساندویچمو گاز بزم
و کارمو بکنم
و به دوردست ها تف کنم؟
باید تا مد صبر کرد
ماه، ماده ی مهربان
که همیشه آنجا بود
دست دریا رو بگیره
بیاره تا ساحل...
که جاپاها پاک شن
ساندویچ،
 خراب نشی آ،
تا ماه دس به کار شه...

1413

فک کنم پام رو راه حله
پامو بردارم از رو راه حل لطفا...

1412

مسعله بغرنج اینه که از یه جایی به بعد، یوهو جاها عوض میشه. مثلا بهرام که گور می گرفتی همه عمر، یهو گور می گیردش. حالا نگیر کی بیگیر...

1411

تا حالا به یه اتفاق ازین منظر که اکهعی مصبتو شکر ننه نگاه کردین؟ 
تا حالا به یه اتفاق ازین منظر که چی میشد یه کم زودتر نگاه کردین؟ 
تا حالا به یه اتفاق ازین منظر که چی میشد یه کم دیرتر نگاه کردین؟ 
تا حالا به یه اتفاق ازین منظر که می تونست اتفاق نیفته نگاه کردین؟ 
تا حالا به یه اتفاق ازین منظر که می تونست اتفاق بیفته نگاه کردین؟ 
تا حالا به یه اتفاق ازین منظر که سلام سلامتی میاره نگاه کردین؟ 
تا حالا به یه اتفاق ازین منظر که آخه پس من چی نگاه کردین؟ 
تا حالا به یه اتفاق ازین منظر که چرا من آخه نگاه کردین؟ 
میخوایم بشتون بگیم که: نکنین آقاجان! نکنین...
چه کاریه آخه آخر پاییزی!
بشینین جوجه هاتونو رنگ کنین اصن...
دون بدین بشون...
جیک جیک مستون شون رو گوش کنین...
جای شمردن شون...
و فکر زمستون کردن...

1410

یه روز یه خره بود که توی گل گیر کرده بود. بعد همون جوری که توی گل گیر کرده بود صاحابش که رو بارای روی پشت اش نشسته بود گفت بش: تو که از کرگی دم نداشتی! دیگه تو گل گیر کردنت چی بود؟! خره یهو رفت تو فکر! تا حالا نمی دونست از کرگی دم نداشته! این که باباش دم داشت! ننه ش دم داشت! پس چرا خودش دم نداشت؟! نکنه این ننه بابای واقعیش نبودن؟! نکنه اصن کره خر سر راهی ای بیش نبوده؟! و هزار و یک نکنه دیگه اومد توی کله ی خر، و این در حالی بود که لگد صاب خر به شیکمش باعث شد خرمهره های روی پیشانیش تکون بخورن. خر اما تکون نمی خورد. هم توی گل گیر کرده بود، هم توی اون همه نکنه! صاب خر اما ول کن نبود، با چوب می زد، لگد می زد، فحشم می داد یکی در میون! تا اینکه خره به خودش اومد و عکسشو توی گلا دید! خر با تجربه ای شده بود یهو توی اون چن لحظه! چیزی که باقی خرا تو آب ناب می دیدن، اون تو گل خراب می دید! تکونی به خودش داد و از گل اومد بیرون و به راهش ادامه داد! و ته فکرش طویله بود و کاه و این صوبتا...

۱۳۹۱ آبان ۹, سه‌شنبه

1409

شاعر میگه: می دونی! هنوز در حالا بالا پایین کردنه! قلق گیری می کنه!! واس همینه که، وقتی باس زود بگذره، دیر میگذره! وقتی باس دیر بگذره! چش به هم نزده تموم میشه!! هنو دستش نیومده طفلی! حالا وقتی که دستش اومد، می بینی! همه چی همون قدی طول می کشه که باید...

1408

هی بلوندی،

تا دست هست، مچ و پاچه چرا؟!

1407

مشکلی نیست که آسان نشود
به جز از امشب و فرداشب و شبهای دگر

1406

مسعله بغرنج اینه که مهربون بودن کار انرژی‌بَری هس جای انرژی‌ساز...

۱۳۹۱ آبان ۸, دوشنبه

1405

یکی یکی پاکت نامه‌ها را از جعبه آوردم بیرون. با احتیاط توی تشت آب خیساندم. چند دقیقه که خیس خورد، تمبرها را یکی یکی کندم از پشت پاکت‌ها. نامه‌ها اما هنوز توی جعبه بود. تمبرها کنده شده راه افتاده بودند. یکی یکی و چند تا چند به سمتم می‌آمدند. لبه‌های دندانه دنداشان مثل اره‌ای که توی آب مانده و کُند شده بود افتاده بودند به جان دست و پا و سینه‌ام. خون از همه جام می‌ریخت توی تشت پاک نامه‌ها. از ترس خوابیدم.

1404

شاعر میگه: رفتی واس ما آجان آوردی؟
میگیم بش: آجان نیس عمو! آمبولانسه...

1403

شاعر رفته تو حموم یه ساعته، صدای آب اما نمیاد. صدای خودش میاد فقط. یه بند میگه: تو با امید وصل، کجا را گرفته‌ای؟!

1402

یکی که اهل این دنیا نبوده به هوشنگمون گفته:‌ هوشنگی! هر چی میشی، زنجیر نشو...

1401

نامبرده در ادامه افزود: آخر عاقبت ندارم...

1400

من از لرزیدن خار سر دیوار فهمیدم، 
که داره باد میاد آقاجان...
و باد این وقت سال،
گرم نیس...
پس...
منم شروع کردم به لرزیدن...
حالا نلرز...
کی بلرز...

1399

کم مونده بود به تیریج قبامون بر بخوره،
ولی می‌دونین که
حاجی‌تون این قباها به تنش چی؟
گوشاده...
این شد که رفتیم سر کوچه
به هوای نون بربری
 و قبا رو انداختیم
به طوری که:
توش سر سگ بجوشه،
بلکمم دریف شه...
بی قبا موندیم خولاصه،
تو سیاه زمستون
و صبح خودمون رو
اینگونه آغاز کردیم

1398

نامبرده رو به آینه افزود: رفاقت‌مون سرِ جاش. سر بچه رو چیرا شیکستی؟

1397

نامبرده در ادامه افزود: وقت قشلاق شده. قشلاق ما کجاست؟

1396

نامبرده در ادامه افزود: من چن حرفم؟

1395

نامبرده در ادامه افزود: تا حالا پام به واقعیت وا نشده...

1394

مث عکس کلاغ
توی گودال آب
حاصل از بارون شبونه
وقتی میاد آب بخوره
کلاغه،
ولی تشنه ش نیس...
خودمو نگاه می کنم
همین جوری کلافه
مث این کلمه آ

1393

ازین بالا
یکی ازین چیزا می بینم
گردونا
توش سیمانه، بتونه، قیره، چی چی اِ ؟
ازونا...
مث توپ می مونه! 
ازین فوتی آ، بادی آ، کنار جاده هرازی آ
تند تند  داره می چرخه
زیر بارون
می خواد خیابونو آسفالت کنه
یا خونه ای رو آباد
ماشینا زود برسن خونه شون
آدما زیر بارون نمونن
دمش گرم
توپش بچرخه براش...
اگه حالا
چرخشم نچرخید...

1392

نه دیگه
تیرکمونم جوابمو نمیده
توی این مه
فقط چراغ قوه
اونم بی باتری
بی لامپ
فقط آنتن بده
بسشه
دس بکنی تو مه
آخرین پسته خندون رو
بکشی بیرون
بکنی تو جیبت
واس روز مبادا
جای باتری چراغ قوا
شما که نمی دونین من چی میگم
خودمم که نمی دونم
ولی یادتون باشه
مرور رو به عبور
ترجیح که بدین
آخرش میشه این
و این که میگم
یعنی اونجا
که فرق بینِ بیا و بیاه
قل می خورد تو جیبت
جای پسته خندون
و غافلگیر
اول دستت
میشه
بعد خودت
میشی
در روز مبادا
را بگذار
باد بیاد

1392

اینکه خودش
خشک میشه، می افته
نه که خشک خشک می افته آ
کلی اشک پاش رفته...
ازون تیریپاس
که آبیاریش کنی
خشک میشه،
مث کاکتوس...

1391

پیشنهاد ما اینه که
رفتن باس مث دود باشه
وقتی میره
از خلال پنجره بیرون
نرم و آروم و موزون
اینجوری بروید
ای آینده گان
و تفنگ ها را غلاف کنید

1390

ای بابا
درسته تقلبی بود
تابلوی شام آخر
اما رو میزشون لیوان بود
به اندازه کافی
سلیقه ی لئوناردوی اعظم
میگن حرف نداره
هر چی که فک می کنم
نیازی نبود
و نیست
که سه تا لیوان
بذاری رو میزشون
اونم با اون شدت
و سرعت
ولی خودمونیما
عجب دیواری بود
گرچه دیوار صوتی شیکس
اما
خم نیاورد به ابروش
حتا یه خم کوچولو
تو گویی
به فکر جنس دیوار بودیم
بیش و تر
تا سقف...
این شام اخری...

1389

نامبرده در ادامه افزود: بزرگ میشم، یادم میره...

1388

غذیه صه خواحرون

ث سه نقطه
س سه دندونه
ص اما توی خودش زندونه
نه نقطه داره نه دندونه
و چونکه بی دندونه
فقط آب می خوره و نه دونه
ص صه ی صابونه
و چون فقط آب می خوره این دیوونه
تموم میشه به زودی و هیچی ازش نمی مونه
این ص بی دوندونه
ص صابونه
توی خودش زندونه



{غارغاربیساهاب}

1387

در همون حالی که مغزم کار نمی کنه
دستام عرق می کنه
هه...

- پسرخاله

1386

هی بلوندی،

یه آدم که از رختخوابش میاد بیرون، هزار تا چرخ می خوره تا باز برگرده توش...

1385

اهرام ثلاثه
با اینکه سه تا بودن
اما هر کدوم تنها بودن

اهرام ثلاثه
با اینکه سه تا بودن
اما هر کدوم تنها بودن

اهرام ثلاثه
با اینکه سه تا بودن
اما هر کدوم تنها بودن

اولی رو هرم اولی گفت
دومی رو هرم دومی گفت
سومی رو هرم سومی گفت

راوی این قصه
کسی نیس
جز ابوالهول

۱۳۹۱ آبان ۷, یکشنبه

1384

آقاکمال رو خورجین موتورش نوشته...

for breakfast?
lunch maybe?
or dinner?
none, huh?!
that's another ordinary pal....

1383

+ اون‌جا چیکار می‌کنی؟
- دارم بنا رو بر اتفاق می‌ذارم

1382

هوشنگمون تعریف می‌کرد یه بار یکی، هنرمندطور، سرِ  اون خیابونی که کله شهریار هستا، تالار وحدت، ازش پرسیده:‌ آقا زیگموند فروید رو میشناسی شما اصن؟

هوشنگمونم جواب داده:‌ کدومشونو؟ زیگموند فروید خط ونک- ولیعصر، یا زیگموند فروید کارگر- فاطمی؟ 

بش گفتیم: هوشنگی!! هدفت چی بود ازین پاسخ؟! میگه: اون کله شهریار خیلی محزون می‌زد، گفتیم یه کم بخنده خب...

1381

نامبرده در ادامه افزود: خاطر مبارکم می‌خاره

1380

نامبرده در ادامه افزود: لباس خشک‌شده‌آ رو که جمع می‌کنم، خونه بزرگ‌تر میشه...

1379

ساعت‌ها را دیشب کشیده‌اند عقب. ما اما ساعت روی دیوار را دست نزدیم. به حال ما چه فرق دارد.


{از چگونه تا چطور: خاطرات آن مرحوم}

1378

هر چیزی 
اون دیقه‌ای که شروع شد
اون دمی که حرکت کرد
آتیش کرد موتورو
راهو چوقید...
زیر پاهاش
زیر چرخاش
زیر سُماش
پای حکم اتمامش رو انگوشت زده
اونم ده تا...
زکی واقعا!
قاطی نمکا
که دعوای زندگی‌ان
باس یه کم اسطوره‌ ریخت
بلکمم قصه‌هامون بمونن
ما که انگوشتامونو زدیم
پای حکم اتمام‌مون...
تِمام...

1377


رزولوشن
روولوشن
رزرویشن
کامپرهنشن
آویشن
املت
تخم مرغ
مرغ
اول بود کدوم
این باشد
یا اون
علی ایحال
دیگه این واسه ما دل نمیشه
تو بگو انقلاب
تو بگو درک متقابل

1376

نامبرده در ادامه افزود: اکثر چیزها که سبز می‌شوند، سبز نمی‌میرند. خربزه و گلابی زرد می‌میرند. انار سرخ. حالا ما که سبز هم نمی‌شویم و می‌میریم. مثل کلاغ...

1375

شعله‌های آتش، که نه جامد هستند. نه مایع و نه گاز. از دنیای دیگری می‌آیند، و سرنوشت ما را رقم می‌زنند. می‌سوزانند کلاف‌های بافته‌ی آن سه تا پیرزن نسوز را، که مثل مرده‌ها تصمیم می‌گیرند، با این فرق که تصمیم‌هاشان عملی می‌شود، بی کم و کاست. مگر آتش دستگیرمان شود. شعله‌های آتش. که نه گاز هستند، نه جامد، نه مایع. باید از ماده کوچ کنیم. پیرزن‌ها را پشت سربگذاریم. آتش فواره‌ایست که سقوط نمی‌کند، می دانید...

1374

خیلی چیزها توی این دنیا مثل بیژن مفید هستند. تا من به دنیا آمدم، مُردند...

1373

نامبرده در ادامه افزود: آتش اگر آتش باشد، با اشک خاموش نمی‌شود...

1372

هوشنگمون رو دیوار به زبون جاپونی نوشته: سرنوشت را نمی‌سازند، عوض می‌کنند.

1371

دوران طلایی گذشته است. سرخپوست‌ها باید قبیله‌های دونفره تشکیل دهند...

- بادِ آرمیده

1370

برکت از کومه رفت
رستم از شاهنومه رفت
و از سواحل خزر
تا مدیترانه،
هیچجا
محیطزیست من نیست.

1369

هوشنگمون رو دیوار به زبون جاپونی نوشته: در جنگ حلوا خیرات نمی  کنند. حلوا، مرحله‌ی بعدی‌ست

1368

نامبرده در ادامه افزود: دریای خزر را اشک‌های پسران عموصحرا شور کرده. حیف که سوراخ دعا اشتباست. اقیانوس اطلس را باید شور می‌کردند. دخترهای ننه دریا آنجان...

1367

باید رفت و مثل مرد خوابید.

- خ. ل. کامپوس

۱۳۹۱ آبان ۶, شنبه

1366

رزولوشن
روولوشن
رزرویشن
کامپرهنشن 
آویشن
املت
تخم مرغ
مرغ
اول بود کدوم
این باشد
یا اون
علی ایحال
دیگه این واسه ما دل نمیشه
تو بگو انقلاب
تو بگو درک متقابل

1365

هر چیزی 
اون دیقه‌ای که شروع شد
اون دمی که حرکت کرد
آتیش کرد موتورو
راهو چوقید...
زیر پاهاش
زیر چرخاش
زیر سُماش
پای حکم اتمامش رو انگوشت زده
اونم ده تا...
زکی واقعا!
قاطی نمکا
که دعوای زندگی‌ان
باس یه کم اسطوره‌ ریخت
بلکمم قصه‌هامون بمونن
ما که انگوشتامونو زدیم
پای حکم اتمام‌مون...
تِمام...

1364

نامبرده در ادامه افزود: شب بود؟ بیابان بود؟ زمستان بود؟ نه... همیشه که این چیزها لازم نیس...

1363

+ اون‌جا چیکار می‌کنی؟
- دارم به روح اعتقاد پیدا می‌کنم

1362

مسعله بغرنج اینه که بهترین راه آموختن سعی و خطاس...

1361

نامبرده در ادامه افزود: دیگه ازین حرفا گذشتم...

1360

هوشنگمون بمون میگه: قندونو بیار تو نظرت!! میگیم: چرا تو نظر؟! میخوای اصن بیاریم تو عمل! سر طاقچه‌س! در دسترسه!! میگه: نُچ! بیار تو نظرت!! میگیم: آوردیم! میگه ینی چی؟! می‌گیم خب ینی یه کاسه‌ای، ظرفی، چیزی، که توش قنده!!

میگه: حالا شیمی‌دون رو بیار تو نظرت!! میگیم: اینم عملی راه داره‌آ!! اصغر شیشه‌سازو بیاریم؟! میگه: نبینم بپری با این زاخارا پسر! میگیم: شوخی کردیم حاجی! جونم! آوردیم! تو نظرمونه! اصغره نه‌آ! اصن لاوازیه! که ما رو یاد زولبیا میندازه! شیرینه دیگه! به قندم ربط داره!! به مورد قبل!

میگه: پرت نشو پسر! حالا، شیمی‌دون یعنی چی؟! میگیم: خب ینی، اونی که شیمی می‌دونه! بلته! وارده! حال می‌کنه با مندلیف و بنزن! لونه زمبوریا!! میگه: ایول! حالا گوش بیگریر!! میگیم: گرفتیم!

میگه: لب خندون‌ام همینه! یا یه لبه، که توش خنده‌س، روش خنده‌س. یا اگه نیس، حدقل بلده بخنده، حال می‌کنه با خنده، می‌فمی؟! میگیم: خب آره! میگه: خولاصه که، وای به روزی که ازین دو حال خارج بشی! اگه نمی‌خندی، حدقل خندیدن رو فراموش نکن...

۱۳۹۱ آبان ۵, جمعه

۱۳۹۱ آبان ۴, پنجشنبه

1536

مسعله بغرنج اینه که "پشت دریا شهری‌ست که فلان" هم سرود ساکنین این ور دریاس، هم سرود ساکنین اون ور دریا...

1535

آخ...
اگه این گردالیا غیب شن
چِش مِشا مثلن
زمین ممینا بلکمم
ککشونا شایدم...
یکی یکی
و در دسته های دوتایی
و چن تایی...
یه نفس راحت آخرو بکشیما
نکشیده از دنیا نری...

1534

افلاطون پنجشنبه‌ها تا یک بعد از ظهر می‌خوابید.

- سقراط

1533

آی آدم‌ها که بر ساحل نشسته 
شاد و خندانید
انصافا، واس چی شادین؟
این تن در آب بسپارد جان
جونِ ما،
به چی می‌خندین؟
بدونیم و غرق شیم بهتره؟
یا ندونیم و غرق شیم؟

1532

آی آدم‌ها که بر ساحل نشسته 
شاد و خندانید
بدانید و آگاه باشید
که آخرین بازمانده‌ها از گونه‌ی شاد و خندان از نژاد آدمیزاد
همین شوماهائین
ما که داریم غرق می‌شیم
دیگه سفارش نکنیما
هوای گونه‌تون رو داشته باشین
ایول...
دمِ شوما گرم...
سایه‌تون از رو زمین کم نشه...