کل نماهای صفحه

۱۳۹۶ اردیبهشت ۲۵, دوشنبه

1302

به هوشنگمون میگیم حاجی خوب این روزا ملتو با موتور میبری امجدیه و آزادی و این ور و اون ور. میگه کار ما همینه، همیشه در حال این ور و اون ور بردن مردمیم. میگیم: ولی این روزا فرق داره، نداره؟ میگه: داشتن که داره، ولی کلن خیر! میگیم: ولی ندیدیم یقه‌ی ملتو بگیری که یالا رای بده! هر کی بخواد رو میبری استادیوم دوازده هزاری، ولی کسی رو زوری نمیبری. میگه:‌ زوری هم میشه مگه؟ میگیم: بابا زوری که نه خب ینی به زور، یه استدلالی، دلیلی، منطقی، مدرکی، بلکمم نظرشون عوض شه. میگه: اوضاع طوریه که نمیتونی خرده بگیری به اونی که رای نمیده پسر!  نه که الان این طوریه ها، صد ساله همینه. از همون لحظه‌ی تاجگذاری اعلیحضرت رضاشاه کبیر اون خشت کج گذاشته شده، حالا حالاها هم باس زحمت کشید که صاف شه اون دیوار.

بش میگیم: بابا هوشنگ، چیکار اون داری؟! بدبخت این همه زحمت کشیده واسه ما. راه‌اهن ساخته، دانشگاه ساخته، توی کمتر از بیست سال کل پیشرفت کردیم بابا. هوشنگمون یه پوزخندی میزنه و میگه: توی کمتر از بیست سال دویست سال پسرفت کردیم! اون همه تلاش مشروطه دود شد رفت هوا. اون همه دستاورد شد هیچی. راه آهن رو یکی دیگه‌م میتونست سی سال دیرتر بسازه، اما تغییر فکر و رفتار و فرهنگ مردم جز به دست خودشون ممکن نیست. مردمی که صد و ده سال پیش انقلاب مشروطه کردن، اگه اون بلای خفقان رضاشاهی سرشون نمی‌اومد ملوم نبود الان کجا بودن. ملوم نبود الان قانون کجای این مملکت بود، نقشش چطور بود. بیست و هشت مرداد در مقابل کاری که رضاشاه کرد عددی نبود!

خلاصه که، شما این اتفاقات صدسال اخیر رو که می‌بینی، نمی‌تونی بری استدلال بیاری برای کسی که بیا رای بده. نمی‌تونی هم تعجب کنی چرا فلانی رای نمیده. ولی ازون ور، تغییری که با رای درست نشه، مث تغییرات رضاشاهه. حتا اگه مدنظرش انجام کار خوب باشه، تهش همه چی خرابتر میشه و این دیواره کج تر. این حق رای دادن رو مردم به دست آوردن، گرفتن، بهشون ندادن. یه شبی نخوابیدن فرداش پاشن بگن خب از حالا بیاین رای بدین. جنگیدن براش! هر چی که هست، هر جوری که هست، دستاورد خودشونه. پای کمی و کاستی‌شم باید واستن. چون چاره‌ای نیس. آسانسور رو خراب کردن امثال رضاشاه، حالا یا شما شب تو کوچه می‌خوابی، یا صد طبقه پله رو میری بالا، اما آرام آرام.

بش میگیم: حالا ما جمعه کی بریم؟ میگه: صبح کله‌ی سحر. میگیم: چون تو نیز صبح را دوست داری؟ میگه: آره! منم صبح را دوست دارم.

۱۳۹۶ اردیبهشت ۱۳, چهارشنبه

1301

از تو موبایل یه نقاشی به هوشنگ نشون میدیم. یه مشت خط و نقطه  و مثلث. بش میگیم: نیگا تو رو خدا، قیمت این چند باشه خوبه؟ هوشنگمون همون طور که داره زیر بارون دستمال میکشه به فنری هوندا یه نیگاهی میندازه و میگه سی و هفت میلیون دلار. میگیم بش: لاقربتا! از کجا میدونی؟ میگه: دست کم گرفتی ما رو؟ دستمون نمیره به قلمو دیگه، ولی تو کار هست. میگیم: دمت گرم بابا، حالا کار نداریم توی این طوفان چرا داری موتور میشوری، ولی آخه به جان تو من نیم ساعته میکشم اینو خب، سی و هفت هزار تومنم نمیخرن ازم بغل خیابون جلو دانشگاه. سی و هفت میلیون دلار آخه؟

هوشنگمون دستمالو زیر آب بارون میچلونه و میکشه به چراغ عقب فنری هوندا و میگه، اولا موتور نه و فنری هوندا. ثانیا، این موبایل که دستت گرفتی رو اصلا بلدی باش کار کنی؟ میگیم: آره بابا، من مث بقیه نیستم که، حسابی تحقیق کردم. از هر چی امکانات داره استفاده میکنم. عکس، فیلم، شبکه مبکه اجتماعی. گوگل مپ، همه چی. میگه: میدونی چطور کار میکنه همین گوگل مپ؟ برنامه رو وا میکنم و بش میگم: آره بابا. نیگا، مثلا میگی میخوام برم فلان جا، میدون فردوسی مثلا. آها، ایناهاش. حالا میگه ازین جا چطور برم شابدلظیم. نیگا، اینو بزنی پیاده شو نشون میده، اینو بزنی با مترو... هوشنگمون با یه پوزخندی حرف ما رو قطع میکنه و میگه: خب حالا از کجا اینا رو میفهمه؟ بلدی گوگل مپ خودتو درست کنی؟ میگیم: چمیدونم خب.

مکثی میکنه هوشنگ، یه نیگا میکنه به آسمون و میگه، بارون رو میبینی؟ بلدی یه بشکن بزنی آفتاب شه؟ یه سوت بزنی بارون بیاد؟ میگیم: خب نه، میگه: اون نقاشی هم مث همینه. مث همون موبایله که هزار کار باش میکنی و نمیدونی اصن چی میشه که این یه تیکه پلاستیک این کارا ازش بر میاد. فردا موبایله نباشه باس راتو پرسون پرسون مث هفتصد سال پیش پیدا کنی. میگیری چی میگم بت؟ گیرم تو کشیدی اون دو تا مثلث و خط و نقطه رو. که چی؟ یعنی تو هم بلدی؟ توهم همینه ها. خود خود خود همینه توهم. پاشو برو چایی رو درست کن. فنری هوندا رو زیر بارون بشینیم به نظاره  و چایی بخوریم. لذت ببریم ازون چن تا مثلث و نقطه، توی اون زمینه‌ی آبی. حظ این ستاره‌ی آبی رو ببریم. بش میگیم: ولی قرمزته ها. میگه: اون که بله.