هر شب که ماه را
این رانده از تمامی منظومههای قرن
مهمان کنم کمی
در خانهی خیالیِ پنهاننمودهام
واقع میان این دوجداره غشاء، از بلور
- بین من و جهان -
بینم که باز
در چنگ خوابِ عطشساز
بیحوصلهترین پرندهی بدآواز
کردهست باز
منقار زشت خویش:
اوراق اشتیاق مرا باد برده است
ای بینهایتِ فانی
ای باتلاقِ شیب
با من بگو به سِحر کدامین دعا و ورد
روزانِ خوب را،
روزانِ هر شبش از شادیاش رسوب را
اینگونه بیپناه
رها کردهای کبود
این رانده از تمامی منظومههای قرن
مهمان کنم کمی
در خانهی خیالیِ پنهاننمودهام
واقع میان این دوجداره غشاء، از بلور
- بین من و جهان -
بینم که باز
در چنگ خوابِ عطشساز
بیحوصلهترین پرندهی بدآواز
کردهست باز
منقار زشت خویش:
اوراق اشتیاق مرا باد برده است
ای بینهایتِ فانی
ای باتلاقِ شیب
با من بگو به سِحر کدامین دعا و ورد
روزانِ خوب را،
روزانِ هر شبش از شادیاش رسوب را
اینگونه بیپناه
رها کردهای کبود
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر