ساعت سکوت کرد
انگار
که زمان
دیگر
تداوم صدها دقیقه نیست
ساعت
سکوت کرد
نوک نوک
قناری قلبش سکوت را
خوابی
عمیق دید
ساعت
سکوت کرد
هماغوش
چشم من
ساعت
بهانه بود
چشمان
من توالی صد پلکِ بی تو را
آمد به
تنگ،
مغول شد.
شمشیر
غم به کشتن خود شعلهور نمود.
بر ران
اسب کوفت
چون باد
بی صدا
آمیخت
توی برف و جهان را سپید کرد.
از چین
بگیر،
تا لب
آموی را،
تمام.
حالش
کنون؟
چون
موجِ بی سبب
بنشسته
بر کرانهی آموی
چشم
انتظار تیر.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر