- ینی آدم یه موقع یه چیزی میگی
دیگه هیچ رقم راه برگشت نداره ها، البته خب در کل هم هر چی بگیم راه برگشت نداره،
اما بضی چیزا راه برگشت نداشتنش یه عمری آدمو بیچاره میکنه. آدم نمیدونه اینکه
بیچاره شدنش منجر به خوشحال شدن بقیه میشه فقط یه توجیهه واسه تحمل اون همه بدبختیه
یا واقعا ته دلش خوشحاله که بدبختی کشیدنش داره بقیه رو خوشحال میکنه.
- آره خب، خیلی وقتا اینجوری میشه، تقریبا همیشه. مگه میشه
اصن توی اینجور دنیایی خوشحالیها تهم جهت بشن؟ همیشه خوشحالی یکی میشه بدبختی اون
یکی. دیگه نهایت شانس میتونه این باشه که ته دلت ازین که رنج کشیدن تو موجب
خوشحال شدن یکی دیگه شده کمی خوشحال شی. باور کن این نهایت خوش شانسیه
- پس ینی من خوش شانسم دیگه. بیخود ناله ماله نکنم. اگه فقط
یه شبانه روز توی خونهم که هستم زندگی میکردی میفهمیدی.
- خب میدونی، تو این شانسو داری که تواناییشو داری. هر
کسی نمیتونه از پس یه همچین مسئولیتی بر بیاد.
- گاهی وقتا حس میکنم اگه یه طور خیلی نافرمی بمیری دلم
خنک میشه.
- بسیار هم ممنون!
- حالا اینو که شوخی میکنم. ولی آخه کی فکرشو میکرد... یه
روز بارونی، یه پلاستیک آشغال که باس بذاری بیرون. یه نخ سیگار توی فاصلهی سر
کوچه تا خونه. خیلی ایدهآله. کی فکرشو میکرد برسه به اینجا آخه.
- یه بار دیگهم بگم؟ بابا تو داری مملکتت رو نجات میدی با
این کارت، با این فداکاریت. یکی میره تو جنگ میمیره، یکی هم مث تو.
- حرفا میزنیا. اولا اونی که تو جنگ میمیره، یه افتخار توی
ذات کارش هست. بعدم، یه دیقه تیر میخوره میمیره، تموم. نه مث من، پنج سال شده.
اصن افتخارها همه توی مردنه، زندگی کردن که افتخار نداره.
- فرض کن مامور امنیتی هستی و دشمن اسیرت کرده و داره شکنجهت
میکنه، اطلاعاتت هم اونقد مهمه که اگه لو بدی یه شبه کشورت شکست میخوره و
هموطنات کشته میشن، لو میدی؟
- کلن مثالت پرته. ملومه که لو میدم. حتا اگه مطمئن باشم
بعد لو دادن اعدامم میکنن. من تحمل این چیزا رو ندارم. واس همینم رفتم کارمند
ساده شدم نه به قول تو مامور امنیتی.
- پس چطور داری تحمل میکنی؟
- خب توی این خونهی پر از آشغال زندگی کردن خیلی فرق داره
با شکنجه شدن. اینجا شکنجهکن و شکنجهشو و ابزار شکنجه و همه چی خودمم. آدم از
دست خودش مگه میتونه راحت بشه؟
- چی بگم والا!
- ینی واقعا این نظریهت رو قبول داری؟ اون روز که آشغالا
رو بردم بیرون، چون من آشغالا رو بردم بیرون بارون بند اومد؟ اگه نمیبردم بند نمیاومد؟
شاید چون سیگارم رو روشن کردم بند اومد خب. نمیشه؟ ببین بذار یه بار دیگه تعریف
کنم برات..
- چند صد بار تعریف کردی؟
- ببین، من آشغالا رو برداشتم، از پنجره دیدم بارون میاد.
آشغالا رو دوباره گذاشتم زمین، بارونیمو تنم کردم، یه نخ از پاکت سیگار برداشتم،
فندکو گذاشتم تو جیبم. پلاستیک آشغالا رو دوباره برداشتم و رفتم بیرون. بارون بود.
سیگار رو گذاشتم برای از سر کوچه تا خونه، جای از خونه تا سر کوچه، که جفت دستام
آزاد باشه. آشغالا رو که گذاشتم زمین... فک کنم هنوز بارون میومد، یا شایدم نه...
لنتی.. یادم نیس دقیق. کاش یکی زندگی آدمو فیلمبرداری میکرد، میشد برگشت یه
جاهایی شو مرور کرد، خیلی مشکلات حل میشدا..
- آره خب!
- خب بعدش که سیگار رو روشن کردم، بارون بند اومده بود.
سیگاره رو نصفه کشیدم، آخه به هوای بارون برش داشته بودم. بعدم اومدم خونه، دستمو
شستم، کیفمو بداشتم و رفتم اداره. اون روز توی دانشگاه شما جلسه داشتیم، یادته،
نه؟
- ملومه که یادمه
- رییس گروهتون دیر کرده بود، منم محض وقت تلف کردن قضیهی
صبحو تعریف کردم، که آقا من تا آشغالا رو گذاشتم زمین بارون به اون تندی بند اومد!
میبینی، آدم بهتره بذاره وقت توی سکوت تلف شه، وگرنه یهو یه جمله میگه که باعث
میشه باقی زندگیش بین آشغالا بگذره.
- ولی خب نتیجهی کارت ارزشمنده، {با لحن شوخی} شاید یه
میدونی چیزی رو به اسمت کردن
- وسطشم حتما یه مجسمه ازم میذارن که با آشغالا ماشغال
ساخته شده، نه؟
- چی بگم والا!
- ینی به نظرت من آشغالامو ببرم بیرون، بارون بند میاد؟
خشکسالی میشه دوباره؟ خشکسالی هم که خب از جنگ بدتره، آدم نباید کشورشو، مردمشو
بفروشه.. راس میگی، احسنتم
- البته. تو قهرمان مملکتی
- ولی آخه چرا آیندهی خوب یه کشوری باید احتیاج داشته باشه
یه سری مردمش توی آشغال زندگی کنن؟ هر شب و و هر روز.
- سرنوشت هر کسی یه طوره دیگه
- تو که دانشمندی هم به سرنوشت اعتقاد داری؟
- {اگه خیالتو راحت میکنه} آره دارم.
- برای آیندهی مملکت. هوووم.. برای آیندهی مملکت و مردم،
احتمالا باید توی آشغالا هم بمیرم
- شایدم نه
- کاش که نه.
Emperor Casino
پاسخحذفExperience the best online casino games with a top VIP program, top VIP promotions, and free Spins. casino gaming casino หารายได้เสริม in Canada. Best bonuses for Rating: 5 · 1 제왕카지노 vote · €20.00 to youtube to mp3 €34.00