کل نماهای صفحه

۱۳۹۱ آذر ۱۵, چهارشنبه

1445

هوشنگمون میگه:‌
کافیه چشاتو ببندی یه دقه،
تا ببینی کلاسو،
یه مُشت بچه‌ی کوکب خانوم و دهقان فداکارخون
دور هم،
زمزمه‌شون:
خوشا به حالت ای روستایی،
دست در دست هم دهیم به مهر،
و این قبیل صوبتا،
که یهو
بخاری آتیش می‌گیره.
همه‌ می‌خوان برن،
اما خب،
آتیش خیلی سریعه،
از همه سریع‌تر،
تر و خشک هم که
نه که حالیش نباشه،
که اگه نبود،
چرا همه‌ش یقه‌ی ما بیچاره‌ها رو می‌گیره؟
از ان پیش‌تر که حتا میهن خویش را کنیم آباد... 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر