کل نماهای صفحه

۱۳۹۱ آبان ۸, دوشنبه

1399

کم مونده بود به تیریج قبامون بر بخوره،
ولی می‌دونین که
حاجی‌تون این قباها به تنش چی؟
گوشاده...
این شد که رفتیم سر کوچه
به هوای نون بربری
 و قبا رو انداختیم
به طوری که:
توش سر سگ بجوشه،
بلکمم دریف شه...
بی قبا موندیم خولاصه،
تو سیاه زمستون
و صبح خودمون رو
اینگونه آغاز کردیم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر