یه روز یه شتره در خواب میدید پنبهدانه. بعد بیدار که میشد خودشو وسط خاران مغیلان مییافت. یه کم پک و پهلوشو با اون دستهای پهنش میخاروند، بعضی وقتام حتا کلهشو میخاروند. یه مشت خار مغیلان میداشت زیر سرش و دوباره میخوابید. یه بار حتا خواب دید که فرمول تبدیل خار مغیلان به پنبهدانه رو کشف کرده و با کوهان افراشته و نشخواری از سر فروتنی رفته و ازش تقدیر شده. ازون خواب که بیدار شد یه کم راه رفت تو بیابون که خارای خوردهشدهی دیشب هضم و بلکمم دفع بشن، بعد یه جای دیگه بیابون گرفت و خوابید. شتر بود دیگه. همه جا، جاش بود...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر