ناخنگیری که زنگ بزند هنوز هم ناخن میگیرد و حتا شاید بچیند ناخن را، اما دست آدمی هم بوی زنگ و زونگ میگیرد. مثل وقتی که هی زنگ میزنی، هی زنگ میزنی و دستت بوی زنگ میگیرد از فرط زنگزدگی، ولی هیچکس پاسخگو نیست. انگشتهای زنگی به دست باید بروی پیش زنگزُدا و آنجاست که با این واقعیت دماغ به دماغ میشوی که زنگزُدایی هم در دارد و درش زنگ دارد و زنگش را کسی پاسخگو نیست. با دستی زنگیتر از پیش باید به خانه برگردی و بنشینی پای تلفن باز و به نقطه بازی بپردازی. آن هم همهی اندوختهات را، چرا که پرداختن به نقطهبازی شروع که بشود اتمامش با کرامالکاتبین است. گوشَت به در باشد، کرامالکاتبین زنگ بزند باز نکنی از دیوار میآید. بله بله! درست است! کرامالکاتبین هم نشدی که از دیوار بیایی ای کرم کتاب. دندانهایت هم دیگر پاسخگوی جویدن نیست، تُفمالی میکنی و خمیر میکنی کتابها را دیر گاهی است و کسی کلید زیر درگاهی را برنداشته مدتهاست، انقدر که جاش افتاده روی تکه موکت اضافی جلوی در، همان که درگاهی صداش میکنی. به هر حال، مساله اینها نیست. مساله این است که ناخنگیر زنگ زده هنوز هم ناخن میگیرد و حتا شاید بچیند ناخن را.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر