کل نماهای صفحه

‏نمایش پست‌ها با برچسب شاعر. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب شاعر. نمایش همه پست‌ها

۱۳۹۱ اسفند ۴, جمعه

۱۳۹۱ بهمن ۲۱, شنبه

1524

به شاعر میگیم:
اونی که می‌خوای و نیس رو ببینی بش می‌گن سراب،
اونی که نمی‌خوای و هس رو نبینی بش چی میگن؟!

میگه: به طاقتی که ندارم کدام بار کشم!

۱۳۹۱ بهمن ۳, سه‌شنبه

1503

شاعر میگه: اینا قندو میندازه، یه شوکولاتی چیزی بذار کف جیبت. وگرنه باس خودتو بخوری‌آ

۱۳۹۱ دی ۲۹, جمعه

1499

می‌گن احمدشاه تا تهشم تو فرانسه تو هتل زندگی می‌کرد. حاضر نشد بره یه خونه‌ای چیزی تهیه کنه. هر شب می‌گفت من که صبح می‌خوام راه بیفتم برم ایران! خونه واس چی؟! 

شاعرم تا حالا زیرسیگاری تهیه نکرده! دهنِ گشاد نعلبکی‌ها رو سرویس می‌کنه بیس‌چارساعت، به جاش. ملوم نیس کدوم رضاخان سلسله‌شو منقرض کرده و این اما بی‌خیال ماجرا نمیشه.

۱۳۹۱ آبان ۱۱, پنجشنبه

1429


شاعر می‌پرسه: بالای درختم روی زمین حساب میشه؟
میگیم: چطو؟
میگه: می‌خوام نسل شاعرا رو از رو زمین وردارم، ببرم بذارم بالای درخت.

۱۳۹۱ آبان ۹, سه‌شنبه

1409

شاعر میگه: می دونی! هنوز در حالا بالا پایین کردنه! قلق گیری می کنه!! واس همینه که، وقتی باس زود بگذره، دیر میگذره! وقتی باس دیر بگذره! چش به هم نزده تموم میشه!! هنو دستش نیومده طفلی! حالا وقتی که دستش اومد، می بینی! همه چی همون قدی طول می کشه که باید...

۱۳۹۱ آبان ۸, دوشنبه

1404

شاعر میگه: رفتی واس ما آجان آوردی؟
میگیم بش: آجان نیس عمو! آمبولانسه...

1403

شاعر رفته تو حموم یه ساعته، صدای آب اما نمیاد. صدای خودش میاد فقط. یه بند میگه: تو با امید وصل، کجا را گرفته‌ای؟!

۱۳۹۱ آبان ۵, جمعه

1537


شاعر میگه سال‌ها پیش توی یه زیرزمین یه دریانورد پیر بش گفته: دریا آدمو می‌کُشه پسر! می‌کُشه...

۱۳۹۱ آبان ۳, چهارشنبه

1527

شاعر میگه: ینی سوتم نزنم؟!
میگیم: ما که چیزی نگفتیم! بزن!!
میگه: خب، بلد نیستم که...

لاقربتا...

۱۳۹۱ مهر ۲۸, جمعه

1590

شاعر می پرسه: 

تا حالا کنار تنور نونوایی کتاب خوندی؟!
امکانات زیاده، وقتی دست ات خالیه...
کنار تنور نونوایی...

۱۳۹۱ مهر ۲۴, دوشنبه

1556

شاعر ازمون می پرسه: 

اگه آدم جای اینکه با غذا خوردن سیر بشه،
با غذا نخوردن سیر می شد،
از کجا می خواست بفهمه باید چقد غذا نخوره که سیر بشه؟!

1551

شاعر ابرویی بالا میندازه و بمون میگه: یو نِوِر نو عموجان، یو نِوِر نو...

1550

به شاعر میگیم:
با کلمه ها چیکار می کنی؟!
میگه: سکوت...

1537

شاعر میگه: گفتم سلام و مضحکه ی عالمی شدم...

1527

از شاعر پرسیدیم: هی!! چطوری شاعر؟!!
شاعر نیم ساعتی رفت توی فکر و بعدش گفت: ای! بدک نیستم!!

۱۳۹۱ مهر ۱۷, دوشنبه

1512

به شاعر میگیم: تقاضات چیه؟!
میگه: ته غاز دُمِشه! می دونی؟! مال من نیسَّن اما!! می خوای اصن بده اینارم من بچرونم! شاعرم دیگه! کاری نمی کنم که! نه؟! بده اصن! بده افسارشونو!! بدو بده!! بدو!!
میگیم: پس فعلن شب بخیر...
میگه: بالشتای نرم رو با پر زیر گلوی پرنده ها پُر می کُنن. مال غازا از همه بیشتر سر و صدا می کنه. می دونی؟! مهاجرن آخه! مرددن...