کل نماهای صفحه

‏نمایش پست‌ها با برچسب آدم. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب آدم. نمایش همه پست‌ها

۱۳۹۱ فروردین ۲۰, یکشنبه

631

همین الان آقا صائب اینجا بود. اومده بود عیددیدنی. صاب خونه نه آ. صائب تبریزی. آقا چایی آوردیم و تخمه و شیرینی و فلان. داش چایی رو آروم آروم می خورد. ما هی می پرسیدیم خب چه خبر صائب جون؟! شعر معر جدید چی داری؟! ویندوز هشت داره میاد، تو چی داری واسه سال نو؟! خبری نیس واقعن؟ کو چشمه طبع ات؟ یه چار تا تک بیت خفن چاپ نشده بده نوت کنیم، بچه ها حال کنن. راستی از شاه عباس چه خبر؟! راسته در رفتی هندوستان؟! نظرت در مورد شیخ بهایی چیه؟! آخ آخ میرداماد چی؟! با بیدل روابط ات خوب بود راستی؟ زمون شومام بود شاه گلی توی تبریز؟!

خولاصه، هی حرف می زدیم، این صائب ام هیچی نمی گفت. چایی که تموم شد، از تو آستین اش یه کاغذ درآورد با یه خودکار استدلر، ازون قدیمیاآ، مال قرن یازده!!! یه چیز نوشت، پا شد که بره. بش گفتیم بابا صائب یه شیرینی میزدی حدقل!!! کاغذو داد بمون و بای بای نموده، رفت...

روش نوشته بود:

به غیر شهد سکوت آن کدام شیرینی است
که از حلاوت آن لب به لب همی چسبد؟!

خولاصه، خواستیم بگیم، درین جریانای دید و بازدید و فلان، شیرینی نخودی و نارگیلی و گردویی جای خود، کمی هم شهد سکوت تناول کنیم بدک نیس! آقا صائب میگه خوب شیرینه...


به هر تقدیر...

۱۳۹۱ فروردین ۱۹, شنبه

565

از چیزی باید کاست، تا به چیزی افزود

شوما آیا اون قانون ظروف مرتبطه خاطرت هس؟ علوم سوم ابتدایی، صفحه بیست و سه. که اگه یه مشت لوله داشته باشیم، تهاشون به هم وصل، بعد یه کم آب بیریزیم توی هر کدوم، آخرش آب توی همه لوله ها هم سطح میشه. حالا این لوله های می تونن شکل و فرم و طرحای مختلف داشته باشن. کلفت باشن، نازک باشن. سیخ باشن، گرد باشن. اگه ولش کنیم به حال خودش، تهش سطح آب توی همه شون یکی میشه...

بعد اگه بخوای سطح آب توی یکی ازین لوله ها، از بقیه بیشتر باشه، به یه فشار خارجی نیاز داری. به صَرف انرژی. و البته، سطح بالاتر آب توی یک معنی اش سطح پایین تر توی بقیه س.

و خب واضحه که، نمی تونی تا بی نهایت سطح آب رو ببری بالا، چون هم طول لوله محدوده (هر چقدر بلند، به هر حال محدوده)، هم مقدار آب محدود.

به نظر ما، دنیایی که ما توشیم هم متشکل از یه مشت ظروف مرتبطه. همه چی به هم ربط داره. یه مشت پروانه توی فلان جا فلان می کنن، یه جای دیگه، توی یه قاره دیگه، طوفان هاریکان آسا دُرُس میشه.

حالا توی این دنیای متشکل از ظروف مرتبطه، شما اگه ولش کنی، بذاری کار خودشو بکنه، همه چی بعد یه مدت به تعادل میرسه. ازون ور، اگه بخوای هی زور بزنی و نیروی خارجی بهش وارد کنی و به مصرف انرژی بپردازی، مثلن زیادی بری سراغ یه کاری، یه کسی، یه چیزی، واضحه که از کسا و چیزا و کارای دیگه غافل میشی. چون از چیزی باید کاست تا به چیزی افزود...
و همه چی هم ته داره. اصن قانون بقای ماده و انرژی داریم. میزان هر چیزی محدوده، حالا هر چقدر زیاد. بالاخره یه جایی تموم میشه...

خولاصه، حواسمون باشه، به ظروف مرتبطه توجه کافی مبذول کنیم، تا وقتی تحت قوانین ماده و انرژی هستیم، هوای خودمونو داشته باشیم...
آدم باشیم...

به هر تقدیر...

564

شما هرگز دقت کردین که روی یه خط به طول یک سانتیمتر، بینهایت تا نقطه هس؟ بعد روی یه خط به طول سه متر هم بی نهایت تا نقطه هس؟ بعد روی یه خط به طول صد و بیست کلیومتر هم بینهایت تا نقطه هس؟

واضحه که صد و بیست کلیومتر از سه متر بیشتره و سه متر از یه سانت بیشتر. اما ازون طرف، این سه تا بینهایت کاملن مساوی ان. روی یه خط به طول سه متر همون تعداد نقطه هس که روی یه خط به طول یه سانت.

خدمت شوما عارضیم که، آدمام همین جوری هستن. ممکنه یکی خیلی گنده تر و خفن تر از اون یکی باشه، اما این وقتیه که شما از لاحاظ طول به قضیه نیگا می کنی، اگه از لاحاظ تعداد نقطه بنگری، هیچ تفاوتی نیس بین آدما. همه شون، توی هر طبقه و مکان و موقعیت و زمان، آدم هستن و شایان احترام...

خولاصه، می خوایم ازتون بخوایم یه کم به تعداد نقطه های روی خط ها فک کنین، به جای مقایسه طول شون. البته که طول خط هم مهمه، اما مکان اهمیت اش جای دیگه س. می خوایم بگیم، حواسمون باشه اونجایی که باس طول خط رو در نظر بگیریم، قاطی نکنیم با اونجایی که باس تعداد نقطه های روش رو در نظر بیگیریم...

آدم باشیم...

به هر تقدیر...

563

آقا، ما آخر شبی، اول صوبی، اصن همین حالا، می خوایم یه صوبتی ایراد کنیم. می خوایم بگیم، آدمای تازه وارد به یه شهر، خیلی بیشتر راجه بهش حرف می زنن تا آدمایی که اصن اونجا به دنیا اومدن. خب این که عب نداره. ولی می خوایم به این تازه واردا بیگیم، کوچول موچولا، دیگه نباس هی واس کسی که تو همین شهر به دنیا اومده هی و هی راجه به شهر خودش حرف بزنین خب. خیلی ضایه س به مولا...
گوگول موگولا، قبول دارم، ممکنه شومای تازه وارد اصن یه کشفیاتی کردی توی این شهر که اونِ کهنه وارد اصن نمی دونه. اما قبل از در میون گذاشتن دانش کسب شده ت، یه لحظه، کلیوم یه لحظه فک کن، احتمالن اینی که کهنه وارده و اینو نمی دونه، واسه ش جالب نبوده که نفهمیده تا حالا. می فهمید و اِلا، والا به مولا، حضرت اِسمارت اَس و تیز...

اینم ایضافه کنیم که بضیا مومکنه هزار سالم یه جا بمونن، ولیک همچنان تازه وارد باشن. بضیام توی ساعت اول کهنه وارد میشن...

خولاصه، آدم باشیم...

به هر تقدیر...

۱۳۹۱ فروردین ۱۶, چهارشنبه

456

دیشب زن مش ماشالا بی درد مرغای محله رو خبر کرد، پاشید واسشون یه چنگه چینه، گفت زود بخورین خروسه نبینه...
وقتی که چراشو پرسیدم من ، گفتش با خروس زری بَدَم من ...

نباشین آقا...
نه مش ماشالا بی درد باشین...
نه زنش...

به هر تقدیر...

379

آدمی را می بینی، سِچارمش آب است. مثل آب که می شود شکل ظرفش، زود شکل دقیقه هاش می شود. مثل آب که عکس آسمان بیفتد توش آبی است و عکس ماه بیفتد ماهتابی، عکس چیزهایی که می بیند می افتد توش...

از صبح خال و خاله بازی و حرف بازی می کردیم، یک کلام پتی بوید دیدیم و یاد میوز افتادیم و فلان. اصلن حس اش، حالش، مالش، منالش، همه رفت...

از من می شنوید، روی آن یِچارم ناآب تان تکیه کنید. آب الک کردن علافی اگر باشد، روی آب تکیه کردن غرق شده گی است، رفقا...

به هر تقدیر...

363

یه دریایی بود، به اسم دریای تِتیس، خیلی بزرگ، خیلی وسیع. اون قدیم ندیما، دوران مزوزوئیک اون ورا، دیویس میلیون سال پیش. الان خشک شده تقریبن، اما هنوز بعدِ این همه سال، ازش یه دریاچه خزر مونده و یه دریاچه آرال...

زمین و ما جفتمون از یه خاکیم. یادمون نمیره دریاهامون رو. حتا اگه خشک بشن، بازم یه دریاچه ای، حوضچه ای چیزی ازشون، یه جایی نیگه می داریم. واسه روز که نه، شب مبادا...

362

تا یه مدت واسه همه عجیب بود چرا توی نقاشی های وینسنت ونگوگ هیچی رنگ صورتی نیس. بعدن فهمیدن اینجور نبوده که وینسنت صورتی استفاده نکنه، می کرده. اما چون پول نداشته، یه رنگ صورتی ارزونی می خریده، که به مرور زمان با هوا ترکیب می شد و دود می شد می رفت هوا...
اینه که الان صورتی نمونده توی تابلوهاش، اولاش اما بوده صورتی هم...

اگه می بینین، یکیا الان خوشال نیستن، فک نکنین هیچوقت خوشال نبودن...
حواسمون باشه...

به هر تقدیر...

361

یه معلم فیزیک داشتیم تو مدرسه، سوال میداد بمون به این صورت مثلن:

- اگه زمین با سرعت فلان دور خودش بچرخه حول فلان محور، یک شب بارونی رو در نظر بگیرید که در هر ثانیه فلان تعداد قطره بارون می خوره به زمین، بر خلاف جهت گردش اش. هر یک به قرار جرم فلان قدر. حالا توی یک شب بارونی به این فرم، چقد سرعت گردش زمین به دور خودش کم میشه؟

- در نظر بگیرید طول راه آهن تهران-مشهد فلان قد باشه، جنس اش هم از فلان آلیاژ، حالا اگه توی یه روز تابستونی، دمای هوا به طور متوسط فلان قد باشه، و سرعت قطار هم باشه فلان مقدار، توی اون روز، به زمان مسافرت از تهران به مشهد با قطار، به طور متوسط چقد اضافه میشه؟

اون موقع ما فک می کردیم اینا سر کاریه، اما الان می فمیم، ای دل غافل، همین چیزا بیشتر از تموم سعی و تلاش و هدفگزاری های ما موثر یا معصر یا موسر هس توی زندگی مون...

به قولی، لاقربتا...
به قولی، سبکی تحمل ناپذیر هستی...

به قولی،
به هر تقدیر...

356

دیدین؟ اون زیر یه علامت اسپیکر داره که صدای کل سیستم رو میشه باش کم و زیاد کرد. هر موزیک پلایری هم خودش یه علامت اسپیکر داره که صدای اهنگایی که اون پخش می کنه رو میشه باش کم کرد و زیاد.
وقتی فقط کنترل اسپیکر پلایر دست شماس، حدقل صدا رو می تونین تعیین کنین، اما حداکثرش، همون حداکثر کلی سیستم هس، که اگه نیس تحت کنترل شما، بیتره خسته نکنین خودتون رو. به جاش حواستون رو جم کنین، بهتر گوش کنین. صداهای بی مصرف اطراف رو کم کنین...

حواسمون باشه...
به هر تقدیر...

342

ما همکنون از تو حموم دراومدیم. آقا چه حالی داد، لاقربتا. حموم رو میدونین کی اختراع کرده؟! آقا ما بچه که بودیم یه بار روز تولدمون بمون یه کتاب هدیه دادن سرگذشت اختراع ها بود اسمش، دختردایی مون داده بود بمون. حالا کتابه دو جلد بود. این جلد دو رو گرفته بود، اون یکی پسردایی مون قرار بود جلد یکش رو بیگیره. آقا زدو پسرداییه نیومد. هیچی دیگه، ما موندیم جلد دوم کتاب. حالا باز جلد یک بود، آدم می خوند، یه انتظار شیرین واسه شماره دوش داش، اما آخه جلد دو که آدمو بدتر گیج می کنه. مث همون روزی که دعوا شده بود بین یکی و یکی دیگه، آقا ما از وسط اش رسیدیم، طرف داش داد می زد دهن سرویس تو خواهر منو فلان، آقا مارو میگی، گفتیم دهن سرویس آخه چرا؟! تو خودت مگه فلان و فلان نَفلان؟! هیچی دیگه، داخل گود شدیم و زدیم و خوردیم و فلان. تهش ملوم شد حرف این بابا کاملن جمبه استعاری داشته و هیچی، اصن خودش مقصر بود. آق میگم مقصرا، می دونین، ما خودمون خیلی موقعا...

آخ آخ، لاقربتا...

یکی جمع کنه ما رو، این جریان سیال ذهن ما رو سد باس زد جلوش، یکی نیس بگه برادر من، اون شهرزاد که قصه ها رو می بافت هی پشت سر هم پای جونش وسط بود و شبای کلی آدم بچه و آدم بزرگ. اون مولانا که یه قصه رو شروع می کنه وسط دفتر یک، آخرشو میگه، ته دفتر شیش، خب مولاناس...
تو رو فلواقع سَ نَ نَ ...
آقا این سَ نَ نَ‌ هم قابلیت پ ن پ شدن داره آ، به نظر میاد که...
اَی بابا، باز منحرف گشتیم...
هیچی آقا، ما دره مربوطه رو بنهیم، می خواستیم فقط از همین تی ری بون از مخترع حموم تشکر کنیم...

خولاصه، حواسمون باشه!
به سد و جریان و اینا...

به هر تقدیر...

330

کلمه کم نخواهیم آورد آقا! اگه شوما اینو یادت باشه:

Supercalifragilisticexpialidocious

مرزهای زمان و مکان رو درنوردیده...
فقط باس حواسمون باشه...
آفرین...

323

کرم ابریشم برگ درخت توت می خورد که پروانه از پیله در میاید. بهش برگ درخت اقاقیا بدهید، مثلن. پروانه نخواهد شد. برگ درختی پروانه ساز است که از هر سوش بنگری، یک جور باشد. دورویی، کرم را توی پیله ش خفه می کنه، نه پروانه...

311

شنیدین ابن ملجم حضرت علی رو با شمشیر زهرآلود کُشت؟‌ شنیدین تیرها رو زهرآلود می کرده ن قدیما؟‌ می دونید چطور؟ فک کردین سطح صیقلی فولاد رو چطور میشه زهرآغشت کرد؟

زهر رو توی آب نمک قاطی می کرده ن، فولاد شمشیر یا تیر رو گداخته می کرده ن، داغِ داغ فرو می کرده ن توی آب نمک زهرآغشت، اینجوری زهر می نشست روی فولاد، می موند...

می خوایم بگیم، روح ما، قلب ما هم صاف و صیقلیه، الکی نیس که زهرآغشت بشه. حواسمون باشه. هرچیزی زهر نیس، زهرآغشته گی به همین ساده گیا نیس، کسی می تونه زهر آغشت کنه روح ات رو، قلبت رو، که اولن اونو داغ داغ کنه، ثانین زهر حل شده توی آب نمک داشته باشه. ثالثن قلب و روح ات رو فرو کنه توی اون آب زهرآلود...
اینا همه به ساده گی و زود به زود اتفاق نمی افتن...

حواسمون باشه...
به هر تقدیر...

298

نکن برادر من، نکن خواهر من، دَک نکن، کودکِ درون ات رو دَک نکن دهن سرویس ...

287

شوما از کاربردهای مختلف انگشت خبرداری؟‌ اگه داری، نرو نگو به یکی که از چه نقاب لبخند می زنی جانا ، حتا در همین حد ادیبانه. ما می خوایم روشن تون کنیم که نقاب لبخند مث اینه که رو لیوان چاییِ از پریشب مونده، عکس بخار بکشی. خب، چایی که داغ نمیشه. راه فمیدنش هم فرو کردن حدقل یک پنجم انگشت تویِ چاییِ تویِ لیوانه. شمام ایستیفاده کن از انگشت. هی نپرس ازین سوالا...
بلد نیستی استفاده کنی، بازم نپرس، بذار برو، برو جلو، برو عقب، هر جا...
بله...
آدم باشیم...

به هر تقدیر...

283

آب همیشه آتیشو خاموش نمی کنه، اگه مثلن بریزیش روی آتیشِ بنزین ساز، اصن آتیش روی آب شناور میشه، راحت تر حرکت می کنه، شعله ورتر میشه...

اشک هم آبه، گاهی آرامش بخشه، باعث میشه یه آتیشی خاموش شه، گاهی اما نه، خودش آتیش می زنه...
حواسمون باس باشه،
به اشک...

268

عدد دد می کند

شمارش آدمو طماع می کنه، وحشی میکنه. باس یه عدد بلد باشیم: کافی

264

آقا به نظرمون میرسه اشک ما شور مور نیس. هر چی میریزه رو زخم مخما، اصن بیشتر حال می کنیم. سوز موز، درد مرد نمیاره اصن...
یا حضرت ایوب...

261

شوما که پین کلاس سوات داری، حتمن می دونی، از علوم سوم ابتدایی، صفحه بیست و سه. از همون جا، می دونی شوما، آتیش وقتی خاموش میشه که:

۱- گرماشو بیگیری
۲- اکسیژن تموم شه
۳- ماده سوختنی تموم شه

تف به ذاتمون، گرما که اصن تو ذاتمونه، اکسیژن سرخودم که هسیم اصن، می مونه ماده سوختنی...
باس واستیم تموم شه...
باس واستیم تموم شه...
تموم شه...
تف یه ذاتمون واقعن...

به هر تقدیر...