کل نماهای صفحه

‏نمایش پست‌ها با برچسب موزون است، نه منظوم. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب موزون است، نه منظوم. نمایش همه پست‌ها

۱۳۹۳ بهمن ۱۴, سه‌شنبه

1260

تصمیم را
نه در کنار رودک آرام و باد و بید
من در میانه‌ی طوفان گرفته‌ام
بی اسب، بی سلاح
با دست‌های خود
از چنگ باد سرکش قاتل.

تایش هزار متر فراز دو دست من
صادش تنیده توی کتابی که باد برد
میم‌ش،
میم‌ش نشسته صدر هزاران هزار شین
شین‌ی که شوق را
شین‌ی که عشق را
شین‌ی که شعر را
شین‌ی که شهر را
شین‌ی که شمع را
شین‌ی که شعله را
شین‌ی که شب شنید
وَ روزش همیشه ساخت

تصمیم را
من در میانه ی طوفان گرفته‌ام


۱۳۹۳ بهمن ۹, پنجشنبه

1259

ساعت سکوت کرد
انگار که زمان
دیگر تداوم صدها دقیقه نیست

ساعت سکوت کرد
نوک نوک قناری قلبش سکوت را
خوابی عمیق دید

ساعت سکوت کرد
هماغوش چشم من


ساعت بهانه بود
چشمان من توالی صد پلکِ بی تو را
آمد به تنگ،
مغول شد.
شمشیر غم به کشتن خود شعله‌ور نمود.
بر ران اسب کوفت
چون باد بی صدا
آمیخت توی برف و جهان را سپید کرد.
از چین بگیر،
تا لب آموی را،
تمام.

حالش کنون؟
چون موجِ بی سبب
بنشسته بر کرانه‌ی آموی
چشم انتظار تیر.





۱۳۹۳ مرداد ۳۰, پنجشنبه

1257

خورشیدسرانگشت، بیا پاورچین
روشن به نگاه آشنایی گردان
تاریکی پای چشم‌هایم را

۱۳۹۳ مرداد ۲۶, یکشنبه

1256

تمام لذت شب
- ماه روشنش -
هستی
برای من، که ز مقصد
- چو سیل از باران -
پُرَم، لبالب و لبریز و سیر
ستاره آوار است
هر آنچه راه نشانم دهد دل‌آزار است

۱۳۹۳ مرداد ۱۲, یکشنبه

1253

ای بی‌دریغ بازیِ امااگرشناس
یک بار هم شده
بگذار بر زمین
اَمّای خویش را

بنویس تو
صد بار و بیشتر
بر صفحه‌ی سپید وجدانت
و بیاویز از شاخه‌ی بلند سپیدار گونه‌ات:
افسار،
وسعت دهد خیال فرار را
وسعت دهد توقع و انتظار را

نام مرا؟ نپرس
من برف پارسال مانده‌ام
بر دوش کوهسار
بر دوش کوهسارِ اکنون‌ غرقه در بهار
نام مرا مپرس
ای آفتابِ برف آب کُن
نام مرا نپرس



۱۳۹۳ مرداد ۱۱, شنبه

1252

هر شب که ماه را
این رانده از تمامی منظومه‌های قرن
مهمان کنم کمی
در خانه‌ی خیالیِ پنهان‌نموده‌ام
واقع میان این دوجداره‌ غشاء، از بلور
- بین من و جهان -

بینم که باز
در چنگ خوابِ عطشساز
بی‌حوصله‌ترین پرنده‌ی بدآواز
کرده‌ست باز
منقار زشت خویش:

اوراق اشتیاق مرا باد برده است
ای بی‌نهایتِ فانی
ای باتلاقِ شیب
با من بگو به سِحر کدامین دعا و ورد
روزانِ خوب را،
روزانِ هر شبش از شادی‌اش رسوب را
اینگونه بی‌پناه
رها کرده‌ای کبود


1251

آه ای صداتر از طراوت هر صبح در بهار
با واژه واژه جلمه‌ی گنجشک‌ ساز آن
آیا چگونه است که حالا
در تو توان ادای سه دانه حرف
دیگر نمانده است

یک کاف ابتدا
یک کاف انتها
یک میم در میان

گنشجشک‌های صدایت
بی آب و دانه‌اند


۱۳۹۳ مرداد ۶, دوشنبه

1250

با نسیمی خنک از پنجره‌ای باز به شب
نورِ یک پنجره از همسایه
می‌خرامد داخل
نعره‌ی چرخ تریلی‌ها هم
دست در پنجه‌ی نور

ناخنم می‌لغزد
روی جاپای حضور خورشید
بر تن گردن من
می‌شناسند سرانگشتانم
سرِ انگشت تو را آن اطراف

قطره‌ای اشک به رنگ بهرام
- که خدای جنگ است -
می‌چکد از سرِ انگشتِ به گردن جاری
خاطره خون ز تو و نان ز خیال من یافت
خون من شد آبش

آب و نانش دادم
من، نموَّش دادم
ریشه کرد و گل داد
ریشه در دل و گلش خار به چشم خوابم

کاشتن با تو و برداشتن و داشتن‌َش
با من بود.
همچنان با من هست
و همین است که من بیدارم

این سوال تو اگر بود
"چرا بیداری؟"

۱۳۹۲ آذر ۱, جمعه

1234

طعم تو در جهانِ من مانده
مثل شوری که بود در چشمَ‌ ت
عطر تو مانده بر حدود تنَ‌ م

۱۳۹۲ آبان ۲۶, یکشنبه

1233

در تکاپوی صبر و تردیدم
در همان‌جا که قصه مانده به گِل
قهرمان بین رفتن و ماندن
قصه‌گو پیش واژه مانده خَجل

در همان‌جا که ماه می‌بارید
کوه از خنده‌اش چراغان بود
سوی مَه هر طرف مسیری بود
خانه‌ی قصه جمله ایوان بود

در همان جا که بغض قصه شکست
ابر دستی به چهر مه یازید
کوه خاموش گشت و تنها شد
قهرمان سرنوشت خود را دید

۱۳۹۲ آبان ۱۸, شنبه

1527

قطره‌ای خشک چکید 
سُرفه‌ی خاکِ سیاه 
گردبادی شده بود 
آهِ گَردآلودی 
نوحه آراست: 
دریغ، 
کاش باران می‌کُشت..

۱۳۹۲ مرداد ۲۷, یکشنبه

۱۳۹۲ فروردین ۲۵, یکشنبه

۱۳۹۱ بهمن ۲۵, چهارشنبه

1544

مرا به حال خودم روی عرشه بگذارید
به لنگرم گرهی بسته، بادبان بکشید
خوراک کرم چه فرقش ز مرغ ماهیخوار

۱۳۹۱ بهمن ۲۱, شنبه

1521

ای بخاراترین شب خانه
حسرتت را چگونه باید خورد؟!

مثل بویی که می‎دهد ژاکت
بعدِ شش ماه مانده توی کمد

1520

توی تختی که ساخت ت‎اء تمام
با دو چشم سیاه خیره به سقف
خواب رفته‎ست جمله‎ی آخر:
"عاقبت‎تر ز من چه می‎خواهی؟!" 

1519

طعم شیر است رنگ دنیایم
لیک شیری که مانده در گرما
توی مردادِ هر طرف تبخیر

1518

غصه غصه به شاخه‎ام آویخت
تا تمامم درخت خاطره شد
تویِ تقویمِ تا همیشه بهار

۱۳۹۱ دی ۲۴, یکشنبه

1488

مثل تردید آفتابی تو
از پیِ هفت روز بارانی
پیش‌بینیِ احتمال‌آلود
من نمی‌دانم و تو می‌دانی؟