کل نماهای صفحه

‏نمایش پست‌ها با برچسب چرت. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب چرت. نمایش همه پست‌ها

۱۳۹۱ مرداد ۹, دوشنبه

بلی! دیگه امشب نمیاد! هوشنگمون رو عرض می کنم. اینم از این! بریم بخوابیم! آب آناناس خوردیم جای شیر، توشم یه چی آیی ریختیم. اما اثر نداش وجودش، به قول شاعر اصن فرق نداش بود و نبودش! آب آناناس اما خوب بود! آناناس روی آتیش هم خوب میشه! آبش رو اما نمیشه کباب کرد! کلن آب رو نمیشه کباب کرد. یعنی توی ذاتش نیست! تواناییش رو نداره! مث ما که توانایی کلی چیزها رو نداریم!

صدای قطار هی میاد! کاریش هم نمیشه کرد! ما بعد دو سال هنوز توی هفته اول موندیم! عادت نکردیم به صدای قطار! صداش که میاد یا فک می کنیم باس از یکی استقبال کنیم، یا یکی رو بدرقه کنیم! مرضی ام که داریم اینه که از بیم بدرقه، اصن بی خیال استقبال میشیم.

اصن بدرقه خیلی بیم داره! اسم معلم رانندگی ما بدرقه بود! خیلی با هم دعوا می کردیم! یه بار ما رو وسط پارک چیتگر پیاده کرد رفت! ولی ما تنها کاری که کردیم این بود که یه بار لاستیک ماشین اش رو زدیم به جدول، موقه دنده عقب گرفتن! اونم اشتباهی! اما این کارمون خیلی عصبانیش کرد. بدرقه ها اینجوری ان کلن، به لاستیک خیلی حساسن. لاستیک خب ابزار رفتنه. بدرقه م مقدمه رفتن! حساب کن بدرقه کنی بی لاستیک باشه یارو! ضایه میشه دیگه.

خولاصه! آب آناناس رو نمیشه کباب کرد، استقبال رو از بیم بدرقه باس بیخیال شد، هوشنگم دیگه امشب نمیاد! سیاهه نتیجه ها بدین شرحه. و وقتی برگ ها به نوازش نسیمی چنین ساده می افتند، دیگر چه می توان گفت ؟! جناب مظاهر مصفا می فرماد، اونم با اون حالش ...
هوشنگمون همه ش دو ساعته دیر کرده، اما ما فک می کنیم دوباره رفت که رفت! واسه یه مدت دراز. از توی آینه می خونیم اینو. از توی آب حوض. از روی در سماور. ما موندیم و نامبرده و غروب آفتاب. که رنگش شده صورتی نفتی. ابرای مث پشمک انگار هیولا باشن. وقتی هوشنگ میذاره میره، همه چی همینجوری میشه. همه چی همین جوری میشه...

از عصر تا حالا سی و هفت بار دندون مون رو مسواک زدیم، هیفده بار دستامون رو شستیم. بیست و سه بار خسته شدیم از بس خسته شدیم. سه بار هم فین کردیم. اما خب، هنوز صبح نشده. نه که پایه صب شدن باشیما. نه. پایه ایم اصن این شب بشه بی پایان. اما خب، حتا اون شبی که ما شب بی پایان الیستر مکلین رو می خوندیم هم صبح شد. با اینکه ما هی دوس داشتیم تا کتاب تموم نشده صبح نشه...

توی آینه دیدیم امشب یه خوابی می بینیم. خواب می بینیم مث اون بچه ها تو شب بی پایان، توی قطب خوابمون می بره. همه داد میزنن هی! نباس بخوابی!! هی نباس بخوابی!!! ما اما چش مون وا نمی مونه. صداها هی واسمون گنگ و گنگ تر میشن، دور و دورتر میشن. و می خوابیم! بیدار نمیشیم. تصیمی داریم اگه این خواب رو دیدیم، بیدار شیم. تموم توان مون ر وبه کار بی گی ریم کخه تو خواب بیدار شیم! اینجوری شاید توی بیداری بخوابیم! شایدم نه!! اما خب! به هر تخته پاره ای چنگ می زنه آدم بی هوشنگ. به هر تخته پاره ای چنگ می زنه آدم بی هوشنگ...