این یادداشت میشائیل انده، نویسنده قصه، هس به عنوان موخره:
آخر داستانه و باید بهتون بگم که این قصه رو یه شب توی قطار یه نفر برام تعریف کرد و ازم خواست برای مردم دنیا بازگو کنم اش. یه پیرمردی بود که دیگه هرگز ندیدمش. و اگه بخوام راستشو بهتون بگم، آخرای داستان همچینام پیر نبود. شایدم بشه گفت، حتا از منم جوون تر بود. به هر حال، من به قولم به اون پیرمرد عجیب وفا کردم و داستان رو براتون تعریف کردم...
آخر داستانه و باید بهتون بگم که این قصه رو یه شب توی قطار یه نفر برام تعریف کرد و ازم خواست برای مردم دنیا بازگو کنم اش. یه پیرمردی بود که دیگه هرگز ندیدمش. و اگه بخوام راستشو بهتون بگم، آخرای داستان همچینام پیر نبود. شایدم بشه گفت، حتا از منم جوون تر بود. به هر حال، من به قولم به اون پیرمرد عجیب وفا کردم و داستان رو براتون تعریف کردم...