کل نماهای صفحه

‏نمایش پست‌ها با برچسب روبهی بی دست و پای. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب روبهی بی دست و پای. نمایش همه پست‌ها

۱۳۹۱ مهر ۱۴, جمعه

1499

یکی روبهی دید بی دست و پای
رو کرد بهش و گفت: روبه!!
روبه: یه رُخ زیرسیبیلی بش انداخت و چیزی نگفت
یکی گفت: من می بیمنت، یاد خودم می افتم!!
این دفعه روباه کلن وقعی ننهاد...
یکی ادامه داد: البت یه فرقی هستا!!!
روباه یه کم سوراخای سر پوزه شو گشاد کرد و دوباره تنگ شون کرد...
یکی گفت: تو تموم شدی! من اما هنوز شروع نشدم!! تازه می خوام دست و پا در بیارم! می دونی!! حالا حالاها راه دارم در پیش!! دست و پا در میارم! میرم جلو!! واس خودم کیف می کنم از زندگی...
روباره یوهو کله شو سیخ کرد و گف: بی بین!! اگه فک می کنی با این صوبتا، چیزی ازون شغالی که شیر الان میاد شکار می کنه، و آشغالاش میرسه به ما، عین آمار، اون طور که آقا سعدی پیش بینی کرده! کور خوندی! برو یکی!! برو رد کارت!! برو وانسّا...

1498

یکی روبهی دید بی دست و پای
اما حتا اون روبه بی دست وپای هم یکی رو ندید...
و وقعی بهش ننهاد...
یکی ام فرو رفت در لطف و صنع خدای،
دیگه م در نیومد!
انقد اون تو موند تا خفه شد...

1497

یکی روبهی دید بی دست و پای
و خیلی غصه خورد
که چرا علم انقد پیشرفت نکرده
که دست و پا پیوند بزنن
پس تصمیم گرفت
این مهم رو به سرمنزل مقصود برسونه
رفت و درس خوند و دکتر شد و جراح شد
دست و پا پیوند می زد
جوری که گوشت می شد به تن ات
و با لب هات حتا
بازی و شادی می کرد...
بعد راه افتاد دمبال اون روبه بی دست و پای
که انگیزه این کار بود...
و دلیل راه...
اما بش گفتن روباهه سال ها پیش مُرده...
یکی بازم غصه خورد...
اما واسه این غصه دیگه راهی نبود...
روبه بی دست و پای مرده بود
و خب من چگونه گویم کاین درد را دوا کن...

1496

یکی روبهی دیدی بی دست و پای
فرو رفت در لطف و صنع خدای
آخه شنیده بود اونجا همه چی پیدا میشه
فرو رفت توش،
که دست و پایی جور کنه،
حدالمقدور...
ولی خب
اون تو فقط همون لطف و صنع خدای بود
هیچی دیگه نبود!
اونام که فایده نداشت
دست و پا نمی شد...
اما خب،
حالا با چه رویی بر می گشت پیش روبه بی و دست و پای
نمی شد که...
پس همون جا موند
توی لطف و صنع خدای...
ازون به بعد
خبری نداریم ما
از یکی...
میگن،
هر کی فرو می ره
توی لطف و صنع خدای
دیگه خبرش باز نیامدطور میشه...