کل نماهای صفحه

‏نمایش پست‌ها با برچسب قصه گفتم. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب قصه گفتم. نمایش همه پست‌ها

۱۳۹۱ فروردین ۱۶, چهارشنبه

390

لیور تویست، بیل سایکس، چارلی بیتز و یکی دو نفر دیگه. دم در یه خونه اشرافی. الیور که از همه کوچیک تره رو می لغزونن از پنجره داخل. که بره در رو وا کنه واسه بقیه. الیور اما داد بیداد راه میندازه. خدمتکارا بیدار میشن. تیراندازی میشه. الیور زخمی میشه...

حس الیور توی اون لحظه به نظرم شجاعانه تر نبود ازون وقتی که یه کاسه بیشتر سوپ خواست...

319

بچه بودیم یه کتاب می خوندیم ماجراهای بارون فون مون هاوزن. یا همچین چیزی. مثلن یه بار رفته بود روسیه، تو برفا اسبش رو بسته بود به یه سیخی و گرفته بود خوابیده بود. بیدار که شد دید برفا تموم شده، اسبشم نیس. یه کم گشت دید اسبش از صلیب رو کله کیلیسا آویزونه...

الان من حس اسب آقای فون مون هاوزن رو دارم!!!

159

تام سایر، دهکده دارد، رودخانه دارد، هکلبری دارد، جزیره دارد، بکی تاچر دارد. غار دارد. گنج دارد، تیر و کمان دارد، نخ سوزن دارد، هم سیاه هم سفید، خانه دارد با پرچینی که دوستانش رنگ می کنند با لذت. در مجلس ختم خودش شرکت کرده حتا. زمان در او مرده است و او بر زمان خفته است. دیگر چه می خواهد بخواهد یک نفر...

85

به صراحت می گویم
قهرمان بینوایان برای من
نه کوزت بود، نه ژان والژان...

قهرمان بینوایان برای من
دندان های فانتین بود...
فانتین جان..

84

شارلوت
شارلوت برونته
انصاف نبود، برای سرگرمیِ من
توی شب های ده ساله گی
این همه بلا می آوردی
سر این جین ایر بینوا...
انصاف نبود...

پ. ن: من حتا شنیده ام، موزه ملی بازی در روچستر است...
آخ آخ، شارلوت جان، انصاف نبود خواهرم...

83

یوناتان جانِ شیردل،
دره گل سرخ تنهاست...
غمگین است...
غمگین است...

خانم لیندگرن هم مرده...
آسترید لیندگرن مرده...

82

جناب دیکنز بزرگ،
کاش جای این همه کتاب، ده تا یا بیشتر الیور توییست می نوشتید...
پر از چارلی بیتز...
پر از نانسی...

81

غول بزرگ دوست داشتنی
کلاه ات
دوست داشتنی تر است فرزند...

80

و معلم هایی مثال میس هانی
چه دستاوردی دارند جز شیرین کردن پایان کار...

اُف بر شما میس هانی جان...
هانی که اصن اسم پسر است، به مسلم پناه داده حتا...

79

های ماتیلدا
تو باید وندی می شدی و من پیتر پن

78

ناخدا اهب...
هنوز هم
بعضی وقت ها خوب حس ات می کنم برادر ناتنی...

و مث همیشه ی همیشه
یه مثبت و منفی اشتباه، خوراکمه...

77

پنهان کردن چرا...
می مردم
می مردم تا جای کاپتان نمو می بودم...

76

و من هنوز هم نمی دانم
چرا هرکول خانِ پوآرو
در اولین کتابی که خواندم ازش
مُرد...
دقیق تر: خودش را کشت...

75

شایان خاطر نشان شدن است که هرگز، کسی جای تام سایر را در قلب ما نگرفت...
و کسی جای بکی تاچر را
در قلب تام...

74

و من، بیش از همه ی شخصیت های ات، خانم رولینگ، شیفته ی لونا لاوگود بودم...