کل نماهای صفحه

۱۳۹۴ فروردین ۲۲, شنبه

1272

داستان‌های پریان پیشتختخوابی برای بچه‌های خوب


- بگو بینم آیینه، خوشگل‌ترین خوشگلا کیه؟
- شما بانوی من، البته در محدوده‌ی اتاق‌تون
- ینی چی؟
- سفیدبرفی بانوی من، که توی اتاق بغلی شما زندگی می‌کنه، از شما خب خوشگل‌تره
- دستور میدیم بره توی اون برج آخری زندگی کنه
- اون وقت تا شعاع سه هزار متری شما از همه خوشگل‌تری
- خب اون اتاقک بالای اون آخرین برج خیلی کوچیک نیس؟ قابل اغماض نیس؟ ینی بگیم اصن حالا اون یه ناحیه به شعاع یه متر و نیم و هر که در آن است رو نادیده می‌گیریم، اون وقت من از همه خوشگل‌تر میشم، البته تقریبا که بدم نیس خب
- مث اینکه تو مود آدم کشتن نیستی ها، دل رحم شدی
- مگه اون دفعه کشتم؟ فقط کاری کردم یه مدتی بخوابه
- خب بازم همون کار رو بکن خب
- فصل سیب گذشته آخه
- حالا فصل چیه؟
- هندونه
- خب با هندونه
- هندونه دوس نداره، بعدم سنگینه، بعدم کدوم جادوگر هندونه به دستی دیدی تو عمرت؟
- دل رحم شدی بانوی من
- اصن و ابدا، ولی خب فصل بهاره، آدم دلش نمیاد، بذار تابستون بشه، گرما کلافه‌م که کرد بیچاره‌ش می‌کنم
- در ضمن الان دیگه سیب توی همه فصلا پیدا میشه
- اما هنوز همه‌ی فصلا بهار نیس که
- میگم که، دل رحم شدی رفت

خون در چشم‌های بانوی آیینه دویده و با مشت آیینه را به هزاران تکه شکونده که توی هر تیکه‌ش عکس سفیدبرفی‌ست و حسن شماعی‌زاده سازی که معلوم نیست چیست در پسزمینه می‌نوازد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر