کل نماهای صفحه

۱۳۹۴ آبان ۳, یکشنبه

1289

رسیدیم خونه دیدیم فنری هوندا گوشه‌ی حیاط چرت می‌زنه و هوشنگمون لب حوض داره استکان نعلبکی می‌شوره. بش گفتیم: حاجی ما میشوریم، شوما چرا. گفت: مهمون داشتیم. گفتیم: ایول! کیا بودن؟ گفت: هیچی، همین سعدی و مولوی و رودکی و فرودسی و اینا. گفتیم: لاقربتا! سعدی و مولوی و رودکی و فردوسی و اینا؟! گفت: اومده بودن شکایت! گفتیم: شیکایت؟! گفت: حالا شکایتم که نه، خب، درد دل! گفتیم: د بیا! ینی چی آخه؟

هوشنگمون گفت: راستش اول مولوی اومد. همین طور که چایی می‌خوردیم گفت که زمون رودکی اینا شیش جور شین داشتیم توی خط فارسی، شیر گاو رو با یه شین می‌نوشتن، شیر جنگل رو با یه شین می‌نوشتن، شیر حموم رو با یه شیر می‌نوشتن، خلاصه... رودکی و رفیق مفیقاش اومدن دس به یکی کردن تموم شین‌ها رو یه جور نوشتن که منجر شد به یه مقاله‌ای که رودکی et al. توی مجله‌ی Bukhara literature review چاپ کردن که توش آرایه‌ی جناس تام رو به جهانیان عرضه کردن که خب نتیجه‌ی یکی شکل کردن تموم اون شین‌ها بود. در واقع بنده توی اون شعر این یکی شیری‌ست اندر بادیه، وان یکی شیری‌ست اندر بادیه، این یکی شیری‌ست کادم می‌خورد، وان یکی شیریست کادم می‌خورد، رفرنس دادم به همون مقاله. گرچه توی چاپ‌های شما دیدم طبق معمول رفرنس مفرنس یوخدی!

گفتیم: لاقربتا! خب! هوشنگمون گفت: هیچی دیگه! می‌گفت این روزا جلوی گسترش آرایه‌ها رو می‌گیرن هیچ، دم به دیقه به پیرایه‌هام علاوه و اضافه می‌کنن. گفتیم: حالا فردوسی اومده بود چیکار؟ گفت: رودکی ازش خواهش کرد بیاد یه بیت بخونه و بره. گفتیم: چی خوند حالا؟ گفت: گلابست گویی به جویش روان، همی شاد گردد ز بویش روان! گفتیم: اونم رفرنس داده بود به جایی؟ هوشنگمون گفت: ای بابا! فردوسی اگه اهل مقاله نوشتن و گرفتن کردیت علمی بود که روزگارش اون نبود. فردوسی کتاب می‌نوشت نه مقاله. مقاله مث غزل می‌مونه، اما شاهنامه کتابه. می‌فهمی؟ فردوسی خودش رفرنسه.

گفتیم: باشه بابا، ما مخلص شما و فردوسی. ولی سعدی چی؟ اونم اومد شعر خوند؟ هوشنگمون گفت: نخیر! اون اومد گلایه! که بابا زمان ما دو جور گاف بود توی خط فارسی. این گلستان من گافش با گاف ابراهیم گلستان فرق داره. ورداشتین گاف رو کردین یکی، حالا شدن شبیه هم. هیچ خوشم نمیاد. سعدی یکی، گلستان یکی. چه وضعیه؟ چرا این دو تا گاف رو یه طور نوشتین که حالا اصن شدن یکی آخه؟! گفتیم: ای بابا. خلاصه زحمت شما شد، هم چایی ساختی، هم داری استکانا رو می‌شوری. گفت بمون: چایی رو من درست نکردم، عبید زاکانی درست کرد. گفتیم: عه! عبیدم بود؟ چی می‌گفت: هوشنگمون گفت: اون هیچی نمی‌گفت. می‌خندید فقط هر چن دیقه یه بار.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر