یکی روبهی دید بی دست و پای
و خیلی غصه خورد
که چرا علم انقد پیشرفت نکرده
که دست و پا پیوند بزنن
پس تصمیم گرفت
این مهم رو به سرمنزل مقصود برسونه
رفت و درس خوند و دکتر شد و جراح شد
دست و پا پیوند می زد
جوری که گوشت می شد به تن ات
و با لب هات حتا
بازی و شادی می کرد...
بعد راه افتاد دمبال اون روبه بی دست و پای
که انگیزه این کار بود...
و دلیل راه...
اما بش گفتن روباهه سال ها پیش مُرده...
یکی بازم غصه خورد...
اما واسه این غصه دیگه راهی نبود...
روبه بی دست و پای مرده بود
و خب من چگونه گویم کاین درد را دوا کن...
و خیلی غصه خورد
که چرا علم انقد پیشرفت نکرده
که دست و پا پیوند بزنن
پس تصمیم گرفت
این مهم رو به سرمنزل مقصود برسونه
رفت و درس خوند و دکتر شد و جراح شد
دست و پا پیوند می زد
جوری که گوشت می شد به تن ات
و با لب هات حتا
بازی و شادی می کرد...
بعد راه افتاد دمبال اون روبه بی دست و پای
که انگیزه این کار بود...
و دلیل راه...
اما بش گفتن روباهه سال ها پیش مُرده...
یکی بازم غصه خورد...
اما واسه این غصه دیگه راهی نبود...
روبه بی دست و پای مرده بود
و خب من چگونه گویم کاین درد را دوا کن...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر