در تکاپوی صبر و تردیدم
در همانجا که قصه مانده به گِل
قهرمان بین رفتن و ماندن
قصهگو پیش واژه مانده خَجل
در همانجا که ماه میبارید
کوه از خندهاش چراغان بود
سوی مَه هر طرف مسیری بود
خانهی قصه جمله ایوان بود
در همان جا که بغض قصه شکست
ابر دستی به چهر مه یازید
کوه خاموش گشت و تنها شد
قهرمان سرنوشت خود را دید
در همانجا که قصه مانده به گِل
قهرمان بین رفتن و ماندن
قصهگو پیش واژه مانده خَجل
در همانجا که ماه میبارید
کوه از خندهاش چراغان بود
سوی مَه هر طرف مسیری بود
خانهی قصه جمله ایوان بود
در همان جا که بغض قصه شکست
ابر دستی به چهر مه یازید
کوه خاموش گشت و تنها شد
قهرمان سرنوشت خود را دید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر