کل نماهای صفحه

۱۳۹۱ مهر ۱۱, سه‌شنبه

1483

یک سنگ زیر پامون اومد...
ازون سنگا...
که باس شوتش کرد...
یه آن تردید کردیم
گفتیم نخوره به کسی
چیزی...
بعدش اما
اول تردیده رو شوتیدیم...
بعدم سنگه رو...
سیخ رفت
خورد به نگین انگوشتر یه خانومه
نگینه شیکس...
شیشه ای تقلبی...
سنگه کمونه کرد...
رفت تو آینه یه ماشین
که به هوایی
پارک کرده بودنش...
به نظر
یارویی بود
که کاشته شده بود
در حالی که باقی خرید می کردن...
و تبدیل شده بود به ماشین
از بس کاشته شده بود...
شنیده بودیم،
خاک اینجا،
توش آدم بکاری
ماشین در میاد...
یارو پژو چارصدُپنج شده بود...
بضیا چیزای خفن میشن...
بضیا ژیان...
خولاصه...
سنگه بازم کمونه کرد...
خورد به شیشه یه خونه
واقع در طبقه سوم یه ساختمون
دختر بچه سه ساله ای اومد پشت شیشه
دست تکون داد واسمون...
حدس زدیم گروگان گرفتنش...
تقاضای کمک می کنه...
سنگه توی راه برگشت از پنجره
از بیخ گوشه لونه یه کلاغ گذشت...
که توش پز بو از تشتک...
زمزم نوشابه ایرانی
ذائقه ایرانی
لامروت همه رو گرد آورده بود...
سنگه دوباره افتاد جلو پامون...
تجربه مون می گفت
دیگه شوتش نکن...
اما خب،
کو گوش بدهکار؟!
شوتیدیم...
رفت تو جوب...
با موج های نه چندان قوی جوب
هم آغوش شد...
و بین اون همه کف و آب
مفقود شد...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر