ای دوست من، ای همهی کودکی ما در آمیخته با هم، ای با هم قصه نوشته، ای با هم به ماه رفته، به اعماق زمین رفته، به دهکدهی کوچک سن پترزبورگ رفته، جنازهی بیل سایکس را در اهتزاز دیده. حالا بر تو چه رفته که در پنج دقیقه، در پنج دقیقهی ناقابل، هزار و سیصد و شصت و دو کلمه میگویی و سی و چاهار بار با خود به تناقض میرسی.
از تپه بالا میرفتیم و حالا نمیرویم. زیر سایهی درخت گردو کمان رابین هود را زه میزدیم و حالا نمیکنیم. حالا نشستهایم و دود غر به چشم هم فرو میکنیم. ما را چه رفت دوست من. خیال آن هزار صورتِ فلکیِ آسمانِ بینورِ اضافه عینک شده به چشمان بستهی ما. میپرسی کدام راه را نرفتیم که به اینجا رسیدهایم. به اینجا هم نرسیدهایم. باور کن.
به هیچ جا نرسیدهایم. جز ده انگشت بی اثر هیچ چیز به ما وصل نیست. روی صندلیهای چرخ دار، چارچرخدار، نشستهایم و اگر-آنگاه نوشتهایم. نتیجه گرفتهایم و تعمیم دادهایم و منتشر کردهایم و باز به هیچ جا نرسیدهایم. آنچه قصه با ما کرد ما با قصهمان نکردیم و حالا این. ققنوس، مرغ خوشخوان، آوازهی جهان، آواره مانده از وزش بادهای سرد، بر شاخ خیزران، بنشسته است و ... مُرد.
از تپه بالا میرفتیم و حالا نمیرویم. زیر سایهی درخت گردو کمان رابین هود را زه میزدیم و حالا نمیکنیم. حالا نشستهایم و دود غر به چشم هم فرو میکنیم. ما را چه رفت دوست من. خیال آن هزار صورتِ فلکیِ آسمانِ بینورِ اضافه عینک شده به چشمان بستهی ما. میپرسی کدام راه را نرفتیم که به اینجا رسیدهایم. به اینجا هم نرسیدهایم. باور کن.
به هیچ جا نرسیدهایم. جز ده انگشت بی اثر هیچ چیز به ما وصل نیست. روی صندلیهای چرخ دار، چارچرخدار، نشستهایم و اگر-آنگاه نوشتهایم. نتیجه گرفتهایم و تعمیم دادهایم و منتشر کردهایم و باز به هیچ جا نرسیدهایم. آنچه قصه با ما کرد ما با قصهمان نکردیم و حالا این. ققنوس، مرغ خوشخوان، آوازهی جهان، آواره مانده از وزش بادهای سرد، بر شاخ خیزران، بنشسته است و ... مُرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر