کل نماهای صفحه

۱۳۹۲ آبان ۲۶, یکشنبه

1232

یکی بود یکی نبود، یه روز یه شیری به یه فیلی گفت خرطومت رو بهم قرض میدی باش گلای حیاط رو آب بدم؟! فیله گفت: به جاش تو بم چی میدی؟! شیره گفت: گلعذاری ز گلستان حیاطم بت میدم فعلا جای خرطوم، بعد که پَسِت دادم، توام پَسَم بده. فیله هم گفت باشه
بعد دیگه شیره خرطوم رو گرفت و جای شیلنگ ازش بهره برد بهر آب دادن گلستان حیاطش. اما بشنوید از فیله که تا شیره آب بده گلها رو، دیگه اصن عادت کرد به اون گلعذار گلستان حیاط شیره و بش گفت: آقا اصن خرطوم مال خودت. من این گلعذاره رو پس نمیدم. شیره بش گفت: ینی چی؟! خرطوم میخوام چیکار من؟! گلستان حیاط آخه بیگلعذار میشه؟! فیله گفت: نمیدم دیگه آقاجون! اصن میتونی بیا بگیر!
شیره هم که توی گلستان حیاطش هر چی بود گلعذار، توی دلش راضی و خشنود و توی صورتش همچین دلگیر و عصبانی، گفت: خب باشه! مال خودت! خرطومتم بشه شیلنگدائمی گلستان حیاطم. فیله هم راضی و خشنود راه افتاد و گلعذاره هم سوارش.
یه کمی که رفتن گلعذاره گفت: هی فیله! این که نشد شیوهی گلعذارداری، بده من اون دو تا عاجت رو! همینطور بیجواهر نمیشه که! میشه؟! فیله هم که خیلی میخواست خاطر گلعذار گلستان حیاط شیره رو، گفت: چشم! بعدم آروم گلعذار رو گذاشت زمین، زیر سایهی درخت و محکم عاجش رو زد به یه سنگی و عاجا که کنده شد دادشون به گلعذار و دوباره گذاشتش روی پشتش.
همینطور رفتن و رفتن تا رسیدن به یه فیل دیگه که اونم نه خرطوم داشت نه عاج! فیل گلعذار به دوش بش گفت: عه! تو چرا اینجوری شدی؟! اون یکی فیله بش گفت: دیگ به دیگ شده آ، خودت چی؟! فیل گلعذار به دوش گفت: من خب به خاطر گلعذارم. تو چی؟! کسی نیس روی پشتت که!
فیل بیگلعذارِ بیخرطومِ ‌بیعاج گفت: والا چمیدونم! من همینطور میگشتم، پی چی، نمیدونم. فیل گلعذار به پشت گفت: پی گلعذار؟! فیل بیگلعذارِ بیخرطومِبیعاج گفت: نمیدونم والا. خلاصه، گشتم و گشتم تا اینکه رسیدم به شهر قصه نامی، اونجا این طوریم کردن! یکی خرطومم رو برد، یکی عاجم رو برد اون یکی گوشم رو تا زد. هیچی دیگه! شدم این!
فیل گلعذار به دوش بش گفت: خب حالا باقی این قصهرو چطور پیش ببریم؟! الان ما هم رو دیدیم، من با گلعذار، تو بیگلعذار. بعدش چی؟
که یهو شیره اومد وسط کار و گفت: حالا تعریف از خود نباشه، من گلعذار زیاد دارم توی گلستان حیاطم. میخوای یکی هم به رفیقت میدم. اما به جاش هر روز باس بیاد با خرطوم تو گلستان حیاطم رو آب بده
فیل بیگلعذارِ بیخرطومِبیعاج گفت: آب که هیچی، کودم میدم!!
هیچی دیگه فیل شهر قصه هم یه گلعذاری یافت و شد کارمند شیره و با خرطوم رفیقش هر روز صب تا عصر گلستان حیاط شیر رو آب میداد و عصر که میشد میرفت خونه پیش گلعذاری که شیر بهش داده بود. اون یکی فیل گلعذار به دوش اما همینطور به سفرش با گلعذار روی دوشش ادامه داد و اطلاعی نداریم از سرنوشتش. فقط همین قد میدونیم هر کی نیگاش میکرد عمرا باور نمیکرد این فیل باشه، اما گلعذار روی پشتش رو همه متفقالقول بودن گلعذاری ز گلستان حیاط شیره س.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر