همین الان آقا صائب اینجا بود. اومده بود عیددیدنی. صاب خونه نه آ. صائب تبریزی. آقا چایی آوردیم و تخمه و شیرینی و فلان. داش چایی رو آروم آروم می خورد. ما هی می پرسیدیم خب چه خبر صائب جون؟! شعر معر جدید چی داری؟! ویندوز هشت داره میاد، تو چی داری واسه سال نو؟! خبری نیس واقعن؟ کو چشمه طبع ات؟ یه چار تا تک بیت خفن چاپ نشده بده نوت کنیم، بچه ها حال کنن. راستی از شاه عباس چه خبر؟! راسته در رفتی هندوستان؟! نظرت در مورد شیخ بهایی چیه؟! آخ آخ میرداماد چی؟! با بیدل روابط ات خوب بود راستی؟ زمون شومام بود شاه گلی توی تبریز؟!
خولاصه، هی حرف می زدیم، این صائب ام هیچی نمی گفت. چایی که تموم شد، از تو آستین اش یه کاغذ درآورد با یه خودکار استدلر، ازون قدیمیاآ، مال قرن یازده!!! یه چیز نوشت، پا شد که بره. بش گفتیم بابا صائب یه شیرینی میزدی حدقل!!! کاغذو داد بمون و بای بای نموده، رفت...
روش نوشته بود:
به غیر شهد سکوت آن کدام شیرینی است
که از حلاوت آن لب به لب همی چسبد؟!
خولاصه، خواستیم بگیم، درین جریانای دید و بازدید و فلان، شیرینی نخودی و نارگیلی و گردویی جای خود، کمی هم شهد سکوت تناول کنیم بدک نیس! آقا صائب میگه خوب شیرینه...
به هر تقدیر...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر