ما همکنون از تو حموم دراومدیم. آقا چه حالی داد، لاقربتا. حموم رو میدونین کی اختراع کرده؟! آقا ما بچه که بودیم یه بار روز تولدمون بمون یه کتاب هدیه دادن سرگذشت اختراع ها بود اسمش، دختردایی مون داده بود بمون. حالا کتابه دو جلد بود. این جلد دو رو گرفته بود، اون یکی پسردایی مون قرار بود جلد یکش رو بیگیره. آقا زدو پسرداییه نیومد. هیچی دیگه، ما موندیم جلد دوم کتاب. حالا باز جلد یک بود، آدم می خوند، یه انتظار شیرین واسه شماره دوش داش، اما آخه جلد دو که آدمو بدتر گیج می کنه. مث همون روزی که دعوا شده بود بین یکی و یکی دیگه، آقا ما از وسط اش رسیدیم، طرف داش داد می زد دهن سرویس تو خواهر منو فلان، آقا مارو میگی، گفتیم دهن سرویس آخه چرا؟! تو خودت مگه فلان و فلان نَفلان؟! هیچی دیگه، داخل گود شدیم و زدیم و خوردیم و فلان. تهش ملوم شد حرف این بابا کاملن جمبه استعاری داشته و هیچی، اصن خودش مقصر بود. آق میگم مقصرا، می دونین، ما خودمون خیلی موقعا...
آخ آخ، لاقربتا...
یکی جمع کنه ما رو، این جریان سیال ذهن ما رو سد باس زد جلوش، یکی نیس بگه برادر من، اون شهرزاد که قصه ها رو می بافت هی پشت سر هم پای جونش وسط بود و شبای کلی آدم بچه و آدم بزرگ. اون مولانا که یه قصه رو شروع می کنه وسط دفتر یک، آخرشو میگه، ته دفتر شیش، خب مولاناس...
تو رو فلواقع سَ نَ نَ ...
آقا این سَ نَ نَ هم قابلیت پ ن پ شدن داره آ، به نظر میاد که...
اَی بابا، باز منحرف گشتیم...
هیچی آقا، ما دره مربوطه رو بنهیم، می خواستیم فقط از همین تی ری بون از مخترع حموم تشکر کنیم...
خولاصه، حواسمون باشه!
به سد و جریان و اینا...
به هر تقدیر...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر