کل نماهای صفحه

۱۳۹۱ آبان ۲۲, دوشنبه

1432

به هوشنگمون گفتیم: حاجی بیا یه چیز خنده دار برات تعریف کنیم!!! گف: بوگو!! گفتیم: توی یکی ازین شهرا، یه شهردار با سلیقه ای اومد وسط جاده بین دو تا شهر یه بولوار قشنگی ساخت، با یه مشت گل و سبزه و این صوبتا! خب؟! گفت:‌ خب!! ادامه دادیم: خب به جمالت! حالا شهردار اون یکی شهره حسودیش شد به این، گف با خودش من چیم ازین یارو کمتره! منم بولوار می‌سازم!! خولاصه! دس به کار شدن و به حیساب کیتاب سرانگوشتی زدن تو قضیه دیده نه بابا! گرون‌تر ازین حرفاس!! شهرداره گف: بی خیال! حالا که نباس زمینو بکنیم گل بکاریم که!!! ازین سیمانی‌آ هستن! مال جدول! بزرگترشو می‌گیریم، دو ردیف می‌کاریم اون وسط جاده جای گاردریل‌هایی که هس. بعد توش خاک می‌ریزیم گل می‌کاریم! خیلی ام ردیف!

آقا این کارو کردن و وسط پاییز شروع کردن گل میمون کاشتن توی اون خاکا!! هیچی دیگه! دو روز بعد زمستون شد، بارون که می‌اومد، آب از زیر این سیمانی‌آ میرفت بیرون، اون وقت چون سرد بود هوا، یخ می‌زد، جاده لغزنده می‌شد ناجور!!! کلی تلفات داد جاده، حالا فک می‌کنی اینا اومدن گفتن ملت شرمنده ایم! ایشتیباه شد! ایده‌مون بیخود بود، امشب صبح نشده جمع می‌کنیم این بساطو!! لا و نه و خیر و هرگز!!! جاش چیکار کردن؟ اومدن روی خاکا سیمان دادن! که دیگه آب نره توش!! الانم این سیستم بولواریِ خفن بین اون دو تا شهر خودشو می نُمایه به مردم و شده اسباب جوک و تفریح!!!

هوشنگمون رو کرد بمون و گف: خنده دار بود این؟! گفتیم: خب! بود دیگه! خود اون ملت همه بش می‌خندن!! به مولا اگه!! هوشنگمون گف: خودِ همونا که همشهریاشون تلف شدن روی یخای جاده؟! گفتیم: خب، آره دیگه...

هوشنگمون گف: خب! آره دیگه...
حالا یه سوال داریم ازت!!!

گفتیم: جونم؟!

گف:‌ قصه می‌گه اون اول کار، آدم و حوا اون سیبِ ننه‌ی سفیدبرفی رو خوردن و گناهی مرتکب شدن! ازون ور شیطون هم به پروردگار آدم‌ساز سجده نکرد و گناهی مرتکب شد. درست؟! گفتیم: بله! قصه همینو میگه!! گف: خب! چی شد که هنوز که هنوزه ملت میرن مکه سنگ می‌زنن به شیطون، هی شیطون رو لعنت می‌کنن دم به دیقه حتا وقتی تاکسی گیرشون نمیاد. آدمو و حوا رو ولی بشون میگن اشرف مخلوقات؟! چطوریاس؟! فرق گناه این و اون چی بود؟! گفتیم: شوما بوگو خب...

هوشنگمون گف: حوا و آدم بعدش که واقف شدن به اشتباهشون، عذرخواهی کردن! قصه میگه کلی سال گریه کردن حتا! شیطون چی؟! هنوز که هنوزه گویا نگفته: شرمنده‌ایم!
دیقت داری به قضیه؟!

گفتیم:‌ همچین!

گف: اشتباها و گناها دو جورن:‌ یکی اشتباهای انسانی، یکی ام شیطانی! انسانی‌آ ناشی از یه کمبود و نیازن! یارو نون نداره میره دزدی! یارو ترسوئه دروغ میگه! می‌فمی؟! اینا مال انسانه! به هر حال انجام‌شون میده، پاشم بیفته میگه: آقا مذرت! شرمنده! اون زمینه‌ش در واقع وختی از بین بره، دیگه ردیفه! اما از بین تموم کارهای ناجور، یکیش هس که انسانی نیس و شیطانی، و اون چیه؟!

گفتیم:‌ چیه؟!

گف: غرورِ بیخود و بی‌جا و الکی...

هوشنگمون ادامه داد: خب! حالا این شیاطین روی زمین رو چه‌جوری باس تشخیص داد؟!

گفتیم: چه جوری؟

گفت: آها!!! علامت شیاطین روی زمین اینه که هیچ وقت نمیگن:‌ آقاجان، ما اشتباه کردیم! اگه یکی رو دیدی که توی عمرش یه بارم به یه اشتباهی اعتراف نکرده، یحتمل با یکی از شیاطین طرفی! گرفتی؟!

گفتیم: فک کنیم!!!

گف: هزار و سیصد نافرین! شیاطین روی زمین، همینان!!! همینا که یه بار، حتا یه بار نگفتن:‌ آقا ما اشتباه کردیم. همینا که معتقدن همیشه حق با ایناس و کار درست سرقفلیش دستِ ایناس و همیشه این باقیِ مردمای دُنیان که اشتباه می‌کنن. همینا شیاطین روی زمین هستن...

حواست باشه خولاصه...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر