هوشنگمون میگه شنیدی نادر چشمای پسرش رو کور کرد؟! میگیم: کی؟! رضاقلی میرزا؟! میگه: آره! بچه محل بودین؟! میگیم: ای بابا! اذیتمون میکُنیا هوشنگی! میگه: میدونی چطور کور میکردن؟! میگیم: خب، به نظر ما یه قاشق چایخوری ور میداشتن، لبههاش رو تیز میکردن، قشنگ به شیوه کندن پوست طالبی، فرو میکردن از جناحین تو چش یارو و آروم آروم یه قاشق چِش استخراج میکردن!!!
هوشنگمون یه نیگاهی بمون کرد و گفت: توصیفت که خوبه!! مراقب اون نصف الدیگهی عیش باش!! سعی کن با انگوشت چایی شیرینت رو هم بزنی! دردش کمتره!! گفتیم: شوخی میکنیم هوشنگی! دیگهمون کوجا بود؟! رومون سیاه، دیگوار. بمون بگو، چطور کور میکردن؟!
گف: یه تیکه آهن رو داغ میکردن، داغِ داغ. بعد نزدیک چشم یارو میکردن و آروم عبورش میدادن، گرماش چشم رو کور میکرد. چشمِ داغدیده، کور میشد. چشم که داغ ببینه کور میشه، اما داغهایی که ما میبینیم، میدونی، چشم رو به همه چی کور میکنن الا همون داغ. همه چی رو همون داغ میبینی، همه چی رو...
گفتیم: تا یه مدت...
گفت: تا یه مدت؟!
خب،
آره،
تا یه مدت...
بعدش دوباره چش آدم بینا میشه،
کم کم،
آماده میشه،
واسه داغهای جدید...
آره...
تا یه مدت...
هوشنگمون یه نیگاهی بمون کرد و گفت: توصیفت که خوبه!! مراقب اون نصف الدیگهی عیش باش!! سعی کن با انگوشت چایی شیرینت رو هم بزنی! دردش کمتره!! گفتیم: شوخی میکنیم هوشنگی! دیگهمون کوجا بود؟! رومون سیاه، دیگوار. بمون بگو، چطور کور میکردن؟!
گف: یه تیکه آهن رو داغ میکردن، داغِ داغ. بعد نزدیک چشم یارو میکردن و آروم عبورش میدادن، گرماش چشم رو کور میکرد. چشمِ داغدیده، کور میشد. چشم که داغ ببینه کور میشه، اما داغهایی که ما میبینیم، میدونی، چشم رو به همه چی کور میکنن الا همون داغ. همه چی رو همون داغ میبینی، همه چی رو...
گفتیم: تا یه مدت...
گفت: تا یه مدت؟!
خب،
آره،
تا یه مدت...
بعدش دوباره چش آدم بینا میشه،
کم کم،
آماده میشه،
واسه داغهای جدید...
آره...
تا یه مدت...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر