کل نماهای صفحه

۱۳۹۱ آذر ۴, شنبه

1437

شعله‌ی شمع، روی میزی که یکی از چهار تا صندلیش کم است، می‌لرزد. این پنجره‌ها که بیست و نه سال بود باز نشده بودند انگار که قهر کرده باشند، هیچ‌جور باز نمی‌شدند. خُرده شیشه‌ها مقداریش ریخته پای پنجره، مقداریش هم حول و حوش صندلیِ وسط پیاده رو. این را حدس می‌زنم، دمپایی و کفش ندارم، بروم سمت پنجره حتما شیشه می‌رود پام. می‌دانید، خاصیت بدن آدمیزاد است، همه جاش رگ دارد، حتا کف پاهاش. همه جاش عصب دارد، حتا  کف پاهاش. از کف پا تا فرق سر پُر است از احساس و خون. خون غذا می‌برد و اکسیژن که زنده بمانی، عصب‌ها درد می‌برند که بمیری. هر دو کم کم، قطره قطره. توازن غوغا می‌کند.

اگر امشب باران بگیرد چی؟! باران هم نبارد، هوای آذر سرد است. اسمش را گذاشته‌اند آذر که خودشان را گول بزنند، فکر می‌کنند اسم‌ها فرقی هم می‌کنند، بیا و اسم میگرن را بگذار مورفین، چه فرقی دارد؟! آذر روی کاغذ هیچ گرمی ندارد. آن هم کاغذ تقویم که خائن‌ترین کاغذهاست. خاصیت آذر همین است، از دی و بهمن هم سردتر است. دی و بهمن خب زمستانند و مهیای سرما هستی. آذر اما پاییز است. پاییز مثل مادرهاست، مهربان و غمگین و نگران، با دو پَر حماقتِ تملک‌جو. از یک طرف برگ‌ها را یکی یکی می‌کُشد، از آن طرف لباس‌های رنگ به رنگ تن‌شان می‌کند. می‌گفتم، سرمای آذر. می‌دانید، شدتِ ضربه نیست که آدم را از پا در می‌آورد، شدت غافلگیری است عامل از پا درآوردن. یک پله‌ی بیست سانتیِ‌ ناغافل همچین زمین می‌زندت که بیشتر لِه شوی از وقتی که از چهار متر ارتفاع بپری، وقتی حواست هست که چهار متر بالای زمین سفت هستی.

این شکلک‌هایی که بادِ‌ تو آمده از پنجره‌ی شکسته و شمع رویِ‌ میزِ‌ یک صندلیش کم می‌سازند رو دیوار با مزه‌اند. اما خب، فقط بامزه‌اند. این یک ذره شعله که گرم نمی‌کند شب‌های آذرماه را. اما اگر جای شمع، شعله را با صندلی‌ها در میان بگذارم چی؟ خوب گرم خواهم شد. مثل همین شعله، تویِ‌من هم هست، ولی من شمعم. می‌سوزم‌و‌می‌سازم‌طور. فوقش با کمک‌ِ باد بامزه باشم. سرما قاتل مزه‌هاست. این شعله را باید داد به یکی که کاری باهاش بکند. گرم کند حداقل یک نفر را توی شب‌های آذرماه. این شعله را باید داد به صندلی‌ها. طاقتش را دارند، لیاقتش را هم.

همسایه‌ها فردا چه خواهند گفت؟! خب، به نظر برای آخرِ شب، موضوع قشنگی نیست برای بهش فکر کردن. اما ترک عادت موجب مرض است. پیشگیری بهتر از درمان است. مهم نیست چند دقیقه وقت داری، یا چند سال وقت داری، مهم نیست اصلا وقت داری یا نداری. فکر کنم دور هم بگویند: شلعه‌ها شیشه‌ها را شکستند، منفجر کردند، ترکاندند. می‌خواست خودش را بیندازد بیرون، صندلی را انداخت. حتا این طفلی‌ها هم فهمیده‌اند خب، که شمع نیستم دیگر من، صندلی شده‌ام.


۱ نظر:

  1. آن هم کاغذ تقویم که خائن‌ترین کاغذهاست... عالی بود

    پاسخحذف