یه سینی چایی به دست درو وا کردیم که رفتیم تو دیوار دود. هوشنگمون رو وسط دود مودا پیدا کردیم! محو، تبخیر شده. گفتیم بش: حاجی! چقد میکشی امروز! چرا اینجور شده بوی سیگار کارما پَ؟!
گف بمون: میدونی حاجی! هر کسی واسه تموم آدمایی که میشناسه و هستن دور و برش، دوست و نادوست، حدقل یه واقعیتی، نظری، چیزی داره تو بساطش، که اگه رو کنه، برنجونه اونا رو.
میگیم بش: رنجیدی یا رنجوندی؟
میگه: مشکلی نیس البت، آدم حواسش هس چی میگه. مشکل اونجاس که بخوای نیگا نکنی به حرفات با یکی، تو رفاقت برسی به اونجا که چشم بسته رو کنی هر چی هستی رو. اونجاس که بالاخره یکی ازون حرفا رو میگی و میرنجونی رفیقت رو...
میگیم بش: چایی آوردیما...
میگه: و خب! بعد از رنجوندن و رنجیدن، بضیا میرن، بضیا میمونن. جفتش نابجاست. اونجاهاس که سیگار کارما بوش آدمو خفه میکنه و چارهای از کشیدنش نیس...
میگیم بش: میریم چاییآ رو عوض کنیم، سرد نشدن، اما دود رفته تو جونشون...
گف بمون: میدونی حاجی! هر کسی واسه تموم آدمایی که میشناسه و هستن دور و برش، دوست و نادوست، حدقل یه واقعیتی، نظری، چیزی داره تو بساطش، که اگه رو کنه، برنجونه اونا رو.
میگیم بش: رنجیدی یا رنجوندی؟
میگه: مشکلی نیس البت، آدم حواسش هس چی میگه. مشکل اونجاس که بخوای نیگا نکنی به حرفات با یکی، تو رفاقت برسی به اونجا که چشم بسته رو کنی هر چی هستی رو. اونجاس که بالاخره یکی ازون حرفا رو میگی و میرنجونی رفیقت رو...
میگیم بش: چایی آوردیما...
میگه: و خب! بعد از رنجوندن و رنجیدن، بضیا میرن، بضیا میمونن. جفتش نابجاست. اونجاهاس که سیگار کارما بوش آدمو خفه میکنه و چارهای از کشیدنش نیس...
میگیم بش: میریم چاییآ رو عوض کنیم، سرد نشدن، اما دود رفته تو جونشون...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر