یکبار که از زغال سنگ پُر کنی این اجاق را سیزده ساعت تمام میسوزد و اتاق را برای بیست و چهار ساعت گرم نگه میدارد. این را از روی تجربه فهمیدم بودم. تجربهای که توی بیست و چهار ساعت بدست آمده بود. دو ساعت از آن سیزده ساعتی که دانههای زغالسنگِ مث لوبیاچیتی سرخشده میسوختند بهشان زل زده بودم. یازده ساعت دیگر خواب میدیدم که انعکاس سرخی را توی مردمکهایی تماشا میکردم.
انعکاس زیبا را حتما آینههای شفافِ تخت خلق نمیکنند، که آنها روایتگر آنچه هستند که هست، و آنچه که هست، کی زیبا بوده است. اسمهایی که از وسط به دو قسمت مساوی تقسیم میشوند، چشمهایی دارند که زیباترین انعکاسها را میآفرینند. تقارن به همراه تناسب، خود منشا زیباییست. تقارن و تناسب اما، معمولا خالی است از هیجان غافلگیری، که همه چیز قابل پشبینیست و معلوم از پیش. زیبایی آنجا تکمیل میشود که تقارن و تناسب را با حیرت در هم بیامیزیم. مثل خوابهای آن یازده ساعت.
انعکاس زیبا را حتما آینههای شفافِ تخت خلق نمیکنند، که آنها روایتگر آنچه هستند که هست، و آنچه که هست، کی زیبا بوده است. اسمهایی که از وسط به دو قسمت مساوی تقسیم میشوند، چشمهایی دارند که زیباترین انعکاسها را میآفرینند. تقارن به همراه تناسب، خود منشا زیباییست. تقارن و تناسب اما، معمولا خالی است از هیجان غافلگیری، که همه چیز قابل پشبینیست و معلوم از پیش. زیبایی آنجا تکمیل میشود که تقارن و تناسب را با حیرت در هم بیامیزیم. مثل خوابهای آن یازده ساعت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر