توی ساندویچی سه تا میز آن طرف تر یک زن نشسته بود با یک بشقاب سیبزمینی سرخکرده و یک همبرگر گاز زده جلوش. روی صندلی روبروش هم پسربچهای نشسته بود با یک بستنی قیفی توی دستش. دست زن زیرچانهش، توی فکر بود و معلوم نبود به چی فکر میکند که حواسش به هیچی نیست. پسرک هر چند لحظه یک بار یکی از سیبزمینیها را بر میداشت، با دقت میزد توی بستنیش، و میبرد نگه میداشت جلوی دهان زن. زن هم به فضای خالی روبروش لبخند میزد و سیبزمینی را گاز میگرفت و میجوید. وقتی میجویدش چانهی روی دستش آرام آرام تکان میخورد. یک جوری تکان میخورد که انگار یک کاسهای افتاده باشد روی مبل ابری، همین طور که بالا و پایین میرفت هر لحظه انتظار داشتی بیفتند و بشکند.
حوصلهی گاز زدن به ساندویچم را نداشتم. یعنی، حوصلهی گاز زدن داشتم، اما فکر جویدن بعدش جلوی گاز زدن را میگرفت. توی ساندویچی که آمده بودم روی تیشرتم کاپشن پوشیده بودم. حالا اما بیرون به نظر خیلی گرم میآمد. آنقدر که عرق تیشرت را هم در بیاورد. ساندویچ را نصفه ول کردن توی ظرف. به کاپشنم نگاه کردم که رویِ پشتیِ صندلی روبروم گذاشته بودمش. حالا با این گرما باید میگرفتمش توی دستم، یا از بند کیفم آویزانش میکردم. آدمی که بهش کاپشن آویزان شده خیلی رقتانگیز است. سینیِ غذام را برداشتم و توی سطل آشغال خالی کردم. رفتم توی دستشویی ساندویچی و مسواک زدم. همیشه توی کیفم مسواک و خمیردندان دارم. توی راه، از دستفروشِ کنار مترو یک تکه چوب پنبه گرفتم که روش انواع و اقسام سلاح را چسبانده بودند، گرز و شمشیر وحتا آن چیزهایی که کوآنگ یو داشت، و کلی چیز دیگر. اسلحهها را گذاشتم توی کیفم و برگشتم مدرسه.
حوصلهی گاز زدن به ساندویچم را نداشتم. یعنی، حوصلهی گاز زدن داشتم، اما فکر جویدن بعدش جلوی گاز زدن را میگرفت. توی ساندویچی که آمده بودم روی تیشرتم کاپشن پوشیده بودم. حالا اما بیرون به نظر خیلی گرم میآمد. آنقدر که عرق تیشرت را هم در بیاورد. ساندویچ را نصفه ول کردن توی ظرف. به کاپشنم نگاه کردم که رویِ پشتیِ صندلی روبروم گذاشته بودمش. حالا با این گرما باید میگرفتمش توی دستم، یا از بند کیفم آویزانش میکردم. آدمی که بهش کاپشن آویزان شده خیلی رقتانگیز است. سینیِ غذام را برداشتم و توی سطل آشغال خالی کردم. رفتم توی دستشویی ساندویچی و مسواک زدم. همیشه توی کیفم مسواک و خمیردندان دارم. توی راه، از دستفروشِ کنار مترو یک تکه چوب پنبه گرفتم که روش انواع و اقسام سلاح را چسبانده بودند، گرز و شمشیر وحتا آن چیزهایی که کوآنگ یو داشت، و کلی چیز دیگر. اسلحهها را گذاشتم توی کیفم و برگشتم مدرسه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر