هوشنگمون از صبح نشسته یه دسته ورق کاغذ گذاشته جلوش میخواد این شعر محمدعلی بهمنی رو بنویسه، هر بار به تهش که میرسه کاغذ رو مچاله میکنه، یکی جدید بر میداره! بش میگیم: حاجی! این چه بساطَه؟! چیکار میکنی؟!
میگه: نمیشه نوشت! گوش به حرفم نمیده!
میگیم: کی؟!
میگه: چ!
میگیم: چی؟!
میگه: میرسی به مصرع آخر که "تاریخ را ببین که چه تکرار میشود"، این نقطههای چ نمیمونن سر جاشون، تا مینویسی چـ همین طور عین اشک دونه دونه از روی کاغذ سر میخورن، میریزن روی زمین، هر کاری میکنم نمیشه تا تهش رو نوشت! میرسه به چـ میمونه...
خوابی و چشم حادثه بیدار میشود
هفت آسمان به دوش تو آوار میشود
خواب زنانهایست، به تعبیر گل مکوش
گل در زمین تشنهی ما خار میشود
برخیز تا به چشم ببینی چه دردناک
آیینه پیشِ روی تو دیوار میشود
دیگر به انتظار کدامین رسالتی؟!
وقتی عصای معجزهها مار میشود
باز این که بود گفت اناالحق، که هر درخت
در پاسخ اناالحق وی دار میشود
وحشت نشسته باز به هر برگ این کتاب
تاریخ را ببین که چـ ...
میگه: نمیشه نوشت! گوش به حرفم نمیده!
میگیم: کی؟!
میگه: چ!
میگیم: چی؟!
میگه: میرسی به مصرع آخر که "تاریخ را ببین که چه تکرار میشود"، این نقطههای چ نمیمونن سر جاشون، تا مینویسی چـ همین طور عین اشک دونه دونه از روی کاغذ سر میخورن، میریزن روی زمین، هر کاری میکنم نمیشه تا تهش رو نوشت! میرسه به چـ میمونه...
خوابی و چشم حادثه بیدار میشود
هفت آسمان به دوش تو آوار میشود
خواب زنانهایست، به تعبیر گل مکوش
گل در زمین تشنهی ما خار میشود
برخیز تا به چشم ببینی چه دردناک
آیینه پیشِ روی تو دیوار میشود
دیگر به انتظار کدامین رسالتی؟!
وقتی عصای معجزهها مار میشود
باز این که بود گفت اناالحق، که هر درخت
در پاسخ اناالحق وی دار میشود
وحشت نشسته باز به هر برگ این کتاب
تاریخ را ببین که چـ ...
ما از این سودن و نیاسودن
پاسخحذفسنگ زیرین آسیاب شدیم..