کل نماهای صفحه

۱۳۹۲ خرداد ۲۳, پنجشنبه

1587

هوشنگمون از صبح نشسته یه دسته ورق کاغذ گذاشته جلوش می‏خواد این شعر محمدعلی بهمنی رو بنویسه، هر بار به تهش که می‏رسه کاغذ رو مچاله می‏کنه، یکی جدید بر می‏داره! بش میگیم: حاجی! این چه بساطَه؟! چیکار می‏کنی؟!

میگه: نمیشه نوشت! گوش به حرفم نمیده!
میگیم: کی؟!
میگه: چ!
میگیم: چی؟!
میگه: میرسی به مصرع آخر که "تاریخ را ببین که چه تکرار می‏شود"، این نقطه‏های چ نمی‏مونن سر جاشون، تا مینویسی چـ همین طور عین اشک دونه دونه از روی کاغذ سر می‏خورن، می‏ریزن روی زمین، هر کاری می‏کنم نمی‏شه تا تهش رو نوشت! می‏رسه به چـ می‏مونه...


خوابی و چشم حادثه بیدار می‌شود
هفت آسمان به دوش تو آوار می‌شود

خواب زنانه‌ای‌ست، به تعبیر گل مکوش
گل در زمین تشنه‌ی ما خار می‌شود

برخیز تا به چشم ببینی چه دردناک
آیینه پیشِ روی تو دیوار می‌شود

دیگر به انتظار کدامین رسالتی؟!
وقتی عصای معجزه‌ها مار می‌شود

باز این که بود گفت اناالحق، که هر درخت
در پاسخ انا‌الحق وی دار می‌شود

وحشت نشسته باز به هر برگ این کتاب
تاریخ را ببین که چـ ...

۱ نظر: