نقلاست که یک روز یکی را دید زار میگریست.
گفت: چرا میگریی؟
گفت: دوستی داشتم بمرد.
گفت: ای نادان چرا دوستی گیری که بمیرد؟
یارو بش گفت: روشنتر از خاموشی چراغی ندیدم.
و سخنی به از بی سخنی نشنیدم.
مجبوری مگه حتما یه چیزی بگی شبلی جون؟! یه متاسفم میگفتی بهتر نبود آیا!
ذکر ابوبکر شبلی
ذکر بایزید بسطامی
مقداری ملات جهت اتصال
گفت: چرا میگریی؟
گفت: دوستی داشتم بمرد.
گفت: ای نادان چرا دوستی گیری که بمیرد؟
یارو بش گفت: روشنتر از خاموشی چراغی ندیدم.
و سخنی به از بی سخنی نشنیدم.
مجبوری مگه حتما یه چیزی بگی شبلی جون؟! یه متاسفم میگفتی بهتر نبود آیا!
ذکر ابوبکر شبلی
ذکر بایزید بسطامی
مقداری ملات جهت اتصال
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر