کل نماهای صفحه

۱۳۹۱ اردیبهشت ۹, شنبه

931

هوشنگمون یه کوزه مانندی داره، بش میگه پان نزدیکا . آقا هر موقه میره در اینو وا می کنه، یه جورای خفن ناک و نامفهومی میشه. اصن حرفایی میزنه که، لاقربتا به قولی...

آقا دیشب که از پشت گنجه در اومد، گفتیم، ای دل غافل، باز در پان نزدیکا رو وا کرده. رو بمون کرد گف، بیبین! گفتیم چیو هوشنگی؟ گفت عین!!! گفتیم چی؟ انگشت اش رو عینوار تو هوا تکون داد و گف ع رو می بینی؟‌ گفتیم آره. گفت اون گردالی بالاشوآ. گفتیم بعله. گف ناقصه. مث یه چرخ پنچر می مونه...

گفتیم حق با توس. گف، باس کاملش کرد. باس پنچریش رو گرف. گفتیم چطوری حاجی؟ پنچرگیری آشنا داری؟ چیکار باس بکنیم؟

گف بمون، گوش بیگیر، مام گرفتیم. گف بمون، باس رف تو پستی و بلندی، باس رف تو فراز و نشیب. باس رف تو دست انداز دندونه های شین. دندونه های ش ...

دیگه شک مون برطرف شد که در کوزه پان نزدیکا رو وا کرده باز. هوشنگ و این حرفا آخه. نامفهومات اصنا. آقا بمون گف، اگه دست اندازای دندونه های شین رو رد کنی. میرسی به قاف حاجی. کله ق رو می بینی؟ کامله، پنچر نیس. خیلی خوبه، خیلی خوبه، خیلی...

گف، باس چرخ پنچر ع رو با گذر از دست اندازِ دندونه های ش رسوند به چرخ رهوار ق ...
آقا لاقربتا...
هوشنگی چی میگه...
این پان نزدیکا چه ها که نمی کنه...
لاقربتا...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر