کل نماهای صفحه

۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۱, دوشنبه

990

ملا یک لنگ دور کمرش بسته، نشسته بود توی اتاق. بعد از دو ساعت صداش کردند تو. قاضی القضات با یک نگاه متاسفمگویی بهش گفت: ملا نصرالدین، با این سن و سال از شما بعید است بی تنبان توی شهر بچرخید. به هر حال، شرح ماوقع دهید همکارمان تایپ می کند.

ملا گفت: حقیقت اش، دروغ چرا؟ تا قبر آ آ آ آ. ما مریض و تبدار خوابیده بودیم توی خانه که صدای دعوای زیر پنجره از خواب پراندمان. کمی بی خیالش شدیم. اما ول کن نبودند. خواستیم تماس بگیریم با گزمه دانی، اما گفتیم خب خودمان ردیف اش می کنیم. ناسلامتی ریشسفید محل ایم! البته که مومنی که من باشم، از یک سوراخ دوبارگزیده نمی شوم. فلذا بی لحاف رفتم به حل و فصل امور بپردازم. چه می دانستیم طراران این دوره زمانه این قدر بی چشم و رو شده اند، که لحاف که نباشد به تنبان وصله دار سی و سه ساله ما هم رحم نمی کنند...

قاضی القضات گفت برادر تایپ کنید. حکم این است: ممبعد یا با لحاف بیایید حل و فصل دعوا، یا یک زیرشلواری ای چیزی بپوشید. ترجیحا نونوار و بی وصله.
ملا که مجلس قضا را ترک کرد، قاضی با خودش گفت: وصله دارِ سی و سه ساله؟! زکی!! به کاهدان زدیم که!!!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر