کل نماهای صفحه

۱۳۹۱ اردیبهشت ۹, شنبه

951

هوشنگمون یه رفیق داره، توی زیرزمین خونه شون یه پرده داره. با یه آپارات، ارث بابازرگش. یه موقعا میریم پیش اش واسمون فیلم میذاره! این سری با هوشنگمون عصرجدید آقام چاپلین رو دیدیم. یه سری اجدها وارد می شود، یه سری خوب بد زشت! خولاصه! میریم گه گاه اونجا، فیلم می بینیم. قدیمی! اصل! روی پرده...

این دفعه ای، فیلم که تموم شد، رفیق هوشنگ که نور آپارات رو قطع کرد و چراغا رو روشن کرد، هوشنگمون بمون گف: حاجی، پرده رو می بینی؟‌ گفتیم آره!!! گف سیفید سیفیده! انگار نه انگار که بد افتاد مُرد. انگار نه انگار که چاپلین زندانی بود. انگار نه انگار آقام بروسلی توی اتاق آینه دهن اون یارو یه دستیه رو سرویس کرد. نه خونی هس، نه جنگی، نه صلحی، نه عشقی، نه نفرتی...

گفتیم بش: راس میگی هوشنگ. هیچی نیس! گف: آره! همه چی بسته س به اون نور. تا بیاد، روی این پرده جنگ میشه، صلح میشه، کلک میزنن به هم. میمرن واسه هم. عاشقِ هم میشن. می کُشن همو. هیتلر میشن. رومئو میشن. لیلی میشن.  مولانا میشن. استالین میشن. اما همین که نور قطع شد، همه چی میشه مث روز اول. انگار نه انگار. هیچی به هیچی. گف بمون: نور این دنیا دست کیه؟! قطع شه، همه چی مث روز اولش میشه؟ انگار نه انگار، هیچی به هیچی؟

نیگاش کردیم! خونه خودمونم نبود بریم چایی ردیف کنیم! با ذکر لاقربتا بش گفتیم: هوشنگ، فیلم مون رو که دیدیم. میخوای بریم دیگه. یه بنزین ام بزنیم به هوندا. حالا که نور هس. بریم بی بی نیم چی میشه. آپارات رو ما روشن نکردیم، مام خاموش نمی کنیم. سناریو رو حتا ندیدیم! نقش مونم نمی دونیم چیه! باس بازی کنیم فقط. چاره نداریم. باس بازی کنیم. تا نور قطع شه. پرده بازم سفید شه. انگار نه انگار که مام بودیم. هیچی به هیچی...

هوشنگمون چشاش برق می زد! گف: بریم یه بنزین بزنیم به هوندا، بعدشم یه بستنی بزنیم. سر فاطمی! بشینیم لب جوب، بستنی لیس بزنیم! تا نور آپارات خاموش نشده...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر