کل نماهای صفحه

۱۳۹۱ اردیبهشت ۹, شنبه

946

خونه های درب و داغون، کنار رودخونه تایمز. بیل سایکس از دست چشمای نانسی پناه آورده اینجا. هر بادی که میاد خونه ها می لرزن. چشم ها اما روی تاقچه نشستن، پلک نمی زنن. نگاش می کنن. همون طور که توی کوچه های تنگ و تاریک دنبالش اومدن. رفته بود توی اتاقش. نانسی نیمه لخت دراز کشیده بود روی تخت. سگ جلوی در خوابیده بود. کُشت اش. به همین سادگی. جای بیل رو توی تخت، خون پر کرد. چشماش باز موند. از روی سگ پرید. رفت بیرون. تنِ نانسی سر جاش موند، کنار خون ها. چشماش اما اومدن همراه بیل. قدم به قدم. کوچه به کوچه. حالام بالای تاقچه نشسته بودن. داشت دیوونه می شد. کمربندش رو باز کرد. میخواست بپره توی رودخونه. با آب بره، شاید چشا دس بردارن از سرش. کمربندو گرفت، از پنجره آویزون شد...

صبح فردا، با هر بادی، ساختمونای درب و داغون کنار رودخونه هنوزم تکون می خوردن. با یه جسد حلق آویز. با چشم های باز، که از یکی از پنجره ها آویزون بود. رودخونه جریان داشت هنوز...

الیور توی خونه بروان لا، منتظر میس رز بود، که برن پیاده روی روزانه...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر