کل نماهای صفحه

۱۳۹۱ اردیبهشت ۹, شنبه

950

ما با هوشنگمون یه شبایی ام می شی نیم برنامه های علمی ملمی، تخیلی مخیلی نیگا می کنیم!!! امشب یاروئه داش راجه به یه جایی طرفای هایدی صوبت می کرد. توی کوهای آلپ. آزمایشگاه جوری، اسمش سرن. خولاصه! گویا یه تیریپایی داشتن اونجا. از سرعت نور بیشتر و اینا. یه چیزایی رو زده بودن به چیزای دیگه! خفن بود خولاصه! رو کردیم به هوشنگی! گفتیم حاجی راه اژدها رو میذاشتی می دیدیم حدقل! اینا چیه؟!

هوشنگمون خنده به لب، رو کرد بمون گف: حاجی اسمارو داشتی؟! شیش تا کوارک رو داشتی؟! گفتیم حاجی شینیدیم! اما خب! نفمیدیم! بوگو بفمیم!!! گف بمون: مام نفمیدیم! اما صوبت مون چیز دیگه س! گفتیم: چی حاجی؟! گف بمون: فک کن، این چیز میزا رو که اینا زدن به هم، یه ذراتی توی اتم فعال شدن که توی دنیای ما، توی حالت عادی، توی این حیطه فِلِش اند بِلاد ما، فعال نیستن. تیریپ شون یکی نیس با تیریپ ما، هم تیریپ نیستیم. می فمی؟! گفتیم آره خب! گف: خب! حالا فک کن! به اون دنیایی که توی اتم هاش اون ذره ها فعالن، جای اینا. اصن همه چی عوض می شه! نه؟!

گفتیم: والا! میشه حتمن دیگه! هوشنگ اما انگار با ما حرف نمی زد! ادامه داد واس خودش:‌ اصن توی اون دنیا، خوب و بد چطور میشه؟! میشه دروغ گفت؟! زشت چی میشه؟! تاریکی و روشنی معنی داره؟! توی دنیایی توی اون سطح انرژی، چیزا چی جوری ان؟ خدا چی میشه؟! شیطان چی میشه؟! اصن نکنه حمله دیگر که اون مُرد از بشر، بپره بره اونجا؟! اصن شاید توی اون سطح انرژی بشه مُرد از بشر...

هوشنگمون داش واسه دیوارا حرف می زد: این فلش اند بلاد لَنَتی...
مام رفتیم چایی رو ردیف کنیم...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر