در راستای ژانر امشب ما یه قصه بگیم از آقا مولانا. میفرمان شما فک کن با اون خاص ترین مخاطب ات تو تخت خوابیدی. اصن خوشال، اصن انگار آخر آرامش. ته لذت، ردیف. آقا فرداش بیدار میشی، می بینی دکی! بغل دستت یه جسد افتاده. جناب مخاطب به لقااله پیوسته. آقا مولانا از شوما می پرسه چیکار می کنی در اون لحظه؟!
اگه خیلی دیگه با کمالات باشی ملافه رو می کشی روش و زنگ می زنی بهشت زهرا و الخ. دیگه اون علاقه رو هیچ نداری به این جسد. آخرش میبری میذاریش زیر خاک. آقا مولانا میگه شوما قبلش، یه نیگا بش بنداز. اینی که الان رو تخته چه فرق داره با اونی که دیشب تو تخت بود؟ لب همون لبه، چش همون چشه، پا همونه. همه ش همونه. فقط یه چیزش فرق می کنه. آقا مولانا میگه شما در واقع دلباخته همون تفاوتبودی. نه هیچ چیز دیگه. در واقع آقا مولانا خواسته توی ژانر امشب شرکت کنه و بگه:
اون تفاوت رو به خاطر بسپار
باقی ش همه ش رفتنی است
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر