ما شنیدیم، شمام شنیدین؟ راست و دروغ اش ملوم نی. میگه ن فروغ اون روز که تصادف کرد مرد، داش اولین (و آخرین) کتاب قصه ش رو می برد بده واسه مجوز. اسم کتابش رو از رو شعر خودش گذاشته بود: باد ما را خواهد برد. اما خب، تصادف کرد و اون قضایا پیش اومد. کتابه اما هرگز پیدا نشد. هیشکی ازش خبر نداره.
حالا ما شنیدیم، یک به اسم منوچهر براتی (معروف به منوچ براتی) کتابو ورداشته. اصن بعضیا میگن مرگ فروغ توطئه همین فرد بوده. گویا بعد از گرفتن کتاب متواری شده روسیه. با قطار از راه ساخالین رفته اوزاکای ژاپن. از اونجام رفته توکیو. بعد اسمشو عوض کرده گذاشته ریچارد براتیگان، کتابو هم به اسم خودش چاپ کرده، البته طبعن اسم کتابم خیلی ناشیانه عوض کرده، گذاشته: پس باد همه چیز را با خود نخواهد برد. خلاصه که سال ها با همین اسم جعلی زندگی کرده. اما عذاب وجدان کشتن فروغ ولش نمی کرده. آخرشم زد خودشو کشت.
حالا بضیام میگه ن قضیه عشقی بوده و مثلث و اینا. که همینه که ابراهیم گلستان یه قلعه ساخته رفته توش سال به سال ام بیرون نمیاد...
البت ممکنه زمان و مکان جور در نیاد به این حرفا، اما خب، بلخره یه چیزی بوده دیگه. این حرفا که از هوا نیومده که. شما بگو یه کمم مبالغه ای چیزی، ولی چقد آخه. چن درصد؟! یه چیزی بوده بلخره. این واضحه، بله...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر