کل نماهای صفحه

۱۳۹۱ فروردین ۱۶, چهارشنبه

307

ما بضی شبا با هوشنگمون می شینیم برنامه های علمی تخیلی نیگا میکنیم. تخمه مخمه م که به راهه. چایی ام روی منقل. اصن وضمون هم تخیلی مخیلی میشه. دیشب یاروئه می گف دانشمند مانشمندا رفتن تو کره مریخ یخ یافتن. بعد توی یخه یه مشت موجودات نیم سلولی و تک سلولی و اینا یافتن. ورداشتن اینارو آوردن زمین و روش در حال آزمایش و بررسی ان!!! عاقا ما اومدیم مزه بیریزیم، یکی از نوتای شوما رو اونجا ارائه کردیم. که هوشنگی، سیزده بدر بریم مریخ فقط ماس موسیر و چیپس و فلان لازمه! یخ داره خودش...

آقا اینو که گفتیم، هوشنگمون به فضای خالی بین ما و خودش خیره شد، کم کم این فضای خالی رو با پوس تخمه می انباشت. یهو بمون گف، به نظرت اون نیم سلولیا که آوردنشون رو زمین، می فهمین الان رو زمین ان؟ می فهمن دارن روشون آزمایش ترتیب میدن؟ بش گفتیم، هوشنگی! از کوجا بودونیم ما! نیستیم که نیم سلولی...

هوشنگی یه نیگاهی به قد و بالای ما کرد و گفت، یه چند میلیونی سلول می بینم توت. اون بدبخت نیم سلولی آخه از کوجا باس بفهمه؟! اصن فهم داره اون؟! ما رو میگی؟! اصن سکوت اختیار کرده و توجهمون رو به پوس تخمه ها معطوف نموده بودیم.

هوشنگمون گف، بیگیر. گفتیم چیو هوشنگی؟ گف فرضو، فرض بیگیر که باشن یه موجوداتی چندصد میلیارد سلولی. لاقربتا، از کوجا ملوم ما رو نبرده باشن تو سیاره شون رومون مشغول ترتیب آزمایش نباشن؟

آقا ما رو میگی، پتو رو کشیدیم تا رو شیکم مون، یه نیگاه به سقف کردیم، اصن ترس ورمون داش به مولا، ینی دارن رومون آزمایش می کنن؟ نیگامون می کنن؟! لاقربتا، یا حضرت سلیمان، یا خالد نبی...

هوشنگمون گف، آخه مای چن میلیون سلولی، که نمی فهمیم اون یاروی چن میلیارد سلولی رو که، دهنش سرویس. تخمه به دست گف: من اصن مشکوکم، به همین برکت!
بعد رو کرد به سقف و گف، ولی بی خیال حاجی، ما تخمه مون رو می خوریم، با چاییِ زغالی، اصن میشینیم فیلمم می بینیم، حالا ترومن شو، ترومن نشو، فالسمن شو، فالسمن نشو، هرچی آقا، هر چی، ما تخمه مون رو می خوریم با چایی زغالی، فیلمم می بینیم...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر