شاید باور نکنید، اما پابلو پیکاسو نقاش شهیر و بنیانگزار مکتب کوبیسم اسپانیایی نبود. او از پدری فرانسوی و مادری ترک تبار در موناکو دیده به جهان گشود. پدرش از خانواده ای عجیب بود که چندین قمارخانه و کازینو را به صورت فامیلی در موناکو اداره می کردند. خاصیت عجیب این خانواده درین بود که مهارت عجیبی در یافتن و برداشتن ورق های آس داشتند. این مهارت عجیب به قدری بود که نام خانوادگی آنها پیکاسو شد.
اما مادرش، از ترک های عثمانی تبار بود که خانواده اش به عنوان آشپز در جریان فتوحات عثمانی به اروپا وارد و در اتریش ساکن شدند. او در وین زاده و در پاریس با پدر پابلو آشنا شد. خانواده مادری پابلو علاقه فراوانی به مفاهیم مینیمال داشتند و شعار: کوچک زیباست در جای جایِ زندگی شان مشهود بوده است. ازین جا بسیاری بر این باورند علاقه پیکاسو به هنر مینیمال، از جنبه های ارثی نیز بی بهره نبوده است. بر اساس این باور مینیمالیستی، خانواده مادری پابلو، به جای تاسیس تعداد محدودی رستوران مجلل، تعداد زیادی پاب ها و کافه های کوچک افتتاح کردند که ثروتی شایانی را برایشان به ارمعان آورد. بنابراین واژه پاب از حرمت خاصی درین خانواده ترک تبار برخوردار بود. نام پابلو ازین جا ناشی شد.
پابلو پیکاسو اما، نه به اداره کازینو علاقه ای نشان می داد و نه استعدادی در اداره پاب ها و کافه ها داشت. حتا در مدرسه، پابلو زیاد دربند درس و مشق نبوده و تنها درسی که استعداد خارق العاده ای در آن داشت طراحی بود. او عمومن وقتی معلم درس می داد، توی دفترش مربع و مستطیل و مکعب های می کشید و به درس بی توجه بود. بی انظباطی های او در مدرسه به جایی رسید که ابتدا توسط معلم در مدرسه و سپس توسط والدین در خانه از کشیدن هرگونه مربع و مکعب و مستطیل منع شد، این شوق به مربع و مکعب کشی اما هرگز در او خاموش نشد. ریشه های مکتب کوبیسم را باید در این منع شدن ها جستجو کرد.
پابلوی جوان، به تنگ آمده از مادرش که همیشه بوی غذا میداد و پدرش که جز آس، دست به سیاه و سفید نمی زد، تصمیم به فرار از خانه گرفت. مقصد اولیه او پاریس بود. در آنجا پس از مدتی که پول اش ته کشید، از فشار گرسنگی به کشیدن طرح هایی از مردم توی خیابان رو آورد. استعداد شگرف او در طراحی، مشتری های خصوصی نیز برای او جور کرد. روزی از روزها که درخانه ای اشرافی، مشغول طراحی پرتره ای از بانوی خانه بود. دست به آزمودن شیوه ای نو در طراحی زد. بدین گونه که نیمی از صورت بانو را طوری کشید که به روبرو خیره بود و نیم دیگر را، به فرم نیم رخ طرح زد. از آن سو چشم ها را به سان هویچ و سوراخ های دماغ را چون دهانه آتشفاشان کشید. حاصل نه تنها انقلابی در هنر، که انقلابی در زندگی پیکاسوی جوان بود. بانوی خانه از حاصل پرتره چنان برآشفت که پیکاسو برای در امان ماندن از خشم بانو، شهر به شهر و کشور به کشور گریخت تا به مادرید رسید...
هر آنچه ازین پس در مورد زندگی پابلو پیکاسو بیان شده، عین حقیقت است و تحریفی در آن صورت نپذیرفته. ما برحسب وظیفه، بر خود لازم دانستیم این نکات تاریک را در زندگی این هنرمند موثر و شهیر روشن گردانیم.
اما مادرش، از ترک های عثمانی تبار بود که خانواده اش به عنوان آشپز در جریان فتوحات عثمانی به اروپا وارد و در اتریش ساکن شدند. او در وین زاده و در پاریس با پدر پابلو آشنا شد. خانواده مادری پابلو علاقه فراوانی به مفاهیم مینیمال داشتند و شعار: کوچک زیباست در جای جایِ زندگی شان مشهود بوده است. ازین جا بسیاری بر این باورند علاقه پیکاسو به هنر مینیمال، از جنبه های ارثی نیز بی بهره نبوده است. بر اساس این باور مینیمالیستی، خانواده مادری پابلو، به جای تاسیس تعداد محدودی رستوران مجلل، تعداد زیادی پاب ها و کافه های کوچک افتتاح کردند که ثروتی شایانی را برایشان به ارمعان آورد. بنابراین واژه پاب از حرمت خاصی درین خانواده ترک تبار برخوردار بود. نام پابلو ازین جا ناشی شد.
پابلو پیکاسو اما، نه به اداره کازینو علاقه ای نشان می داد و نه استعدادی در اداره پاب ها و کافه ها داشت. حتا در مدرسه، پابلو زیاد دربند درس و مشق نبوده و تنها درسی که استعداد خارق العاده ای در آن داشت طراحی بود. او عمومن وقتی معلم درس می داد، توی دفترش مربع و مستطیل و مکعب های می کشید و به درس بی توجه بود. بی انظباطی های او در مدرسه به جایی رسید که ابتدا توسط معلم در مدرسه و سپس توسط والدین در خانه از کشیدن هرگونه مربع و مکعب و مستطیل منع شد، این شوق به مربع و مکعب کشی اما هرگز در او خاموش نشد. ریشه های مکتب کوبیسم را باید در این منع شدن ها جستجو کرد.
پابلوی جوان، به تنگ آمده از مادرش که همیشه بوی غذا میداد و پدرش که جز آس، دست به سیاه و سفید نمی زد، تصمیم به فرار از خانه گرفت. مقصد اولیه او پاریس بود. در آنجا پس از مدتی که پول اش ته کشید، از فشار گرسنگی به کشیدن طرح هایی از مردم توی خیابان رو آورد. استعداد شگرف او در طراحی، مشتری های خصوصی نیز برای او جور کرد. روزی از روزها که درخانه ای اشرافی، مشغول طراحی پرتره ای از بانوی خانه بود. دست به آزمودن شیوه ای نو در طراحی زد. بدین گونه که نیمی از صورت بانو را طوری کشید که به روبرو خیره بود و نیم دیگر را، به فرم نیم رخ طرح زد. از آن سو چشم ها را به سان هویچ و سوراخ های دماغ را چون دهانه آتشفاشان کشید. حاصل نه تنها انقلابی در هنر، که انقلابی در زندگی پیکاسوی جوان بود. بانوی خانه از حاصل پرتره چنان برآشفت که پیکاسو برای در امان ماندن از خشم بانو، شهر به شهر و کشور به کشور گریخت تا به مادرید رسید...
هر آنچه ازین پس در مورد زندگی پابلو پیکاسو بیان شده، عین حقیقت است و تحریفی در آن صورت نپذیرفته. ما برحسب وظیفه، بر خود لازم دانستیم این نکات تاریک را در زندگی این هنرمند موثر و شهیر روشن گردانیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر