هوشنگمون، یه رفیق داره. شاعره. یه روز نیشسته بودیم. زنگ درو زد. اومد تو. گفت بریم فردا صب بانک بزنیم؟ شنیدم نگهبون بانک سیگارِ کارما میکشه. بانکو می زنیم. پولا مال من، سیگارا مال تو. هوشنگمون یه نیگا بمون کرد. رضایتو دید تو چشمون. گف هستیم.
صب سه تایی، پشت هوندا، رفتیم تا بانک. کعنهو آقا پاچینو. پریدیم تو، هوشنگمون داد زد، این یه سرقت مسلحانه س. بی اسلحه، بی کثیف کاری. نگهبونه از جاش پا شد. یه نیگا بمون کرد. دستش رفت سمت جیبش. شاعره گفت تفنگه، بپا!!! هوشنگ به شاعر گف دس نیگه دار! دیدیم یه بسته سیگار آورد بیرون. سیگارِ کارما!!! لاقربتا!!! یه نخ تعارف کرد به هوشنگمون. آقا هوشنگ ورداشت. فندک گرفت واسه ش. سیگارو روشن کرد. زد رو دست یارو، بین شست و اشاره، اون وسط. رو کرد بمون. گف: سرقت تعطیل. آقایون به کارشون برسن. زت زیاد...
پریدیم پشت هوندا. شاعر موند و یک بانک شعرِ ننوشته. دیوانش رو کم کم، منتشر کرد. توی فیسبوک...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر