کل نماهای صفحه

۱۳۹۱ فروردین ۱۶, چهارشنبه

482

پنج ساله بودم. یک چشمه بود توی کوه های اطراف روستا، از دلِ دلِ کوه در می اومد. سردِ سردِ سرد. مسابقه داشتیم. هرکس بیشتر دست اش رو توی آب سرد نگه داره. رکورددارِ بازی عَموم بود. انگار که سردش نمیشد. بیست دیقه هم نگه داشته بود دستش رو توی آبِ چشمه. رمز موفقیت اش رو که پرسیدم، گفت: کافیه پنج دقیقه اولش رو تحمل کنی. بعدش عادی میشه. انگار نه انگار...

درس خوبی نبود، برای بچه پنج ساله...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر