کل نماهای صفحه

۱۳۹۱ فروردین ۱۸, جمعه

522

یه روز ما نیشسه بودم دور میدون ونک. خسه، گشنه. چشمون سو نداش. دلمون سو نداشت. خودمون هیچ سویی رو نداشتیم که بریم سوش. یهو دیدیم یه موتوری صدامون می کنه. میگه کوجا میری عمو؟ موتورش شال گردن داش. خودش کلاه.

گفتیم بش داداش، ما جایی نداریم بریم. گشنه ایم. خسه ایم. پول نداریم اصن. ولمون کن. دمت گرم. موتوریه گف بی بریم یه کباب ترکی بزنیم. مام نهار نزدیم حاجی. ما گفتیم، آقا پول نداریم یه نصفه بربری بخریم، کباب ترکی چمونه داداش من...

گف بی بریم داداش، حله. مِمون ما. آقا رفتیم اون سوی میدون. کبابو زدیم. چرب، کثافت. اصن حال دادا. باس حساب می کردیم. موتوریه به یارو سیخ به دسته گفته، حاجی ما پول نَریم. چیکار کنیم؟ ظرف داری بشوریم؟ یارو گفت دهنتون سرویس. ظرف چی؟! نمی بینی ملت تو کاغذ می خوره ن میره ن. پول بدین عوضیا. موتوریه گفت داداش کثیف نکن خودتو، خونتو، جونتو. بده اون پیازا رو پوس می کنیم. آقا، سوییچو داد به ما، گف برو یه چرخ بزن. بنزین بزن به این، کوجا؟! جلو نمایشگاه، بعد جَلدی بیا، تا من اینا رو پوس می کنم. گفتیم حاجی پول چی؟ گف برو حله...

آقا ما سوئیچو گرفتیم. رفتیم جلو نمایشگاه. یارو موتورو که دید گف سلام هوشنگ جون! کلاهو که ورداشتیم گف دهنت سرویس، موتور هوشنگو بلن کردی؟! گفتیم حاجی بیخیال. داده ن بنزین بزنیم. آقا یه چایی به ما داد، یه بنزین به موتور. راهی مون کرد. برگشتیم. موتوریه پرید ترکمون. رفتیم تا راه آهن. دم ایستگا قطار، پیاده مون کرد. یه خال از تهِ شال گردن موتورشو چید، داد بمون. گف بازم اگه سویی نداشتی، چه تو چشت، چه تو دلت، چه تو راهت، بازم اگه بیسو شدی، آتیش بزن اینو. ما میایم، غمت نباشه...

گفتیم هوشنگی شما؟ گفت نوکرم. گفتیم حاجی ما تو ایستگا قطار چیکا کنیم الان؟ گف اصن ایستگا قطار مال اوناس که نمدونن چیکا کنن. برو حال کن داداش. گفتیم دمت گرم. گفت چاکرم...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر