کل نماهای صفحه

۱۳۹۱ فروردین ۱۸, جمعه

535

خسته شدیم از حساب کتاب. رفتیم بیرون. که یه چرخی بزنیم. زیرِ آفتاب نزدیکِ غروب. همه جا پر بود از شکوفه. از گل. ازین آبی مابی نیم وجبیای روی زمین بیگیر. تا اون شکوفه سیفیدای درخت بُلندا. در امتداد سایه بلن ترین درخت، نیگا کردیم به سایه خودمون. افتاده بود روی گل فسقلی آبیا...
یهو دلمون گرفت...
تف به ذاتمون...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر