کل نماهای صفحه

۱۳۹۱ فروردین ۲۸, دوشنبه

759

با هوشنگمون رفتیم ازین خانوم پیره، بوفه ایه دو تا سان دی ویچ و چایی بی گیریم! ساعت طرفای هشت و نیم صُب! پرنده پر نمی زد توی بوفه! سه چار نفر روزنامه می خوندن! دو سه تا چایی می زدن و همین! 

نیشسته بودیم ساندویچ پنیرمونو گاز می زدیم و چایی می خوردیم که هوشنگمون گف: دیدی این خانوم پیریه فقط سان دی ویچ سرد داره؟! گفتیم آره!!! گف دیدی نه پنیر، نه کالبس، نه سُس، نه هیچیِ دیگه ش توی یخچال نیس، همین طور توی هوای آزاده؟! گفتیم آره! گُف دیدی الان هیشکی نبود، سه سوت گرفتیم ساندویچ رو؟! گفتیم خب آره!!! گف دیدی ساعت دوازده اون ورا، قد استادیوم آزادی، بازی پرسپولیس، آدم جم میشه جلوی بوفه؟! گفتیم خب آره!! گف دیدی، این ملت همه حدقل یکی یه کیف از یه جاشون آویزونه؟! گفتیم آره هوشنگی!!! تهش چی؟!

گف بمون: تهش رو نگرفتی؟! گفتیم نه!!! گف ایول! سان دی ویچِ تو بخور، یخ کرد!!! مام یه گاز دیگه زدیم به سان دی ویچ مون، چایی ام روش...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر