رو کردیم بش، گفتیم: دُن، این همه آسیابِ بادی. چی شده؟ روزینانته رو هِی کن. نیزه ت که دستته. برو جلو!!! یه نیگا تو چشامون کرد. اصن تُهی. خالی. ندیده بودیم! پُشت اش خمیده بود پیرمرد! گف بمون:هی سانچو!! (ما که سانچو نبودیم، اما ساکت موندیم)، آنچه اهمیت دارد نیزه سلحشور نیست، الف قامت اش است سانچو. الف ها افتاده اند. آسیاب شده آسیب، باد شده بد. الف ها افتاده اند سانچو...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر