خسته جانانی که با من همره اند
هر یکی در زیر جلد خود، شه اند
هست رویاهایشان، شهزاده شان
شاهپور و شاهدختِ شه نشان
قصر یک تن بر فراز ابرهاست
وان دگر در زیر دریا قصر خواست
آن یکی خورشید را خواهد غلام
این یکی راحت گهِ دارالسلام
دیگری عالم به زیر امرِ وی
ملک او شد رشک صد جمشید و کِی...
* * *
نیک چون بینی، همه افسرده جان
جمله از اکنون و فردا بی نشان
می بَرَدشان پیش، امواج زمان
در چنین دریا ز هر سو بیکران
جمله سرگردان و بی نام و نشان
نی کند غرقه، نه یابیم آشیان...
* * *
تا کدامین درد باید رفت پیش
تا کدامین ناله باید گشت ریش
واپسین سرمایه را یاران کنون
خرج باید کرد در راه جنون
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر