کل نماهای صفحه

۱۳۹۱ فروردین ۱۶, چهارشنبه

382

همان پانزده سال پیش، که خانه پدربزرگ افتاد توی طرح و اتاقی که در آن به دنیا آمده بودم و حیاطی که بزرگ شده بود دَرِش شد خیابان و الان کامیون های حامل جنگل های قطع شده هر شب عبور می کنند تویش، باید می فهمیدم...

باید می فهمیدم، هر یک سال که می گذرد، یک تکه از ما می افتد توی طرح تعریض کوچه. از بالکن شروع می شود تا هال و اتاق خواب حتا. از عرض ما کم و به عرض کوچه اضافه می شود. و کوچه، چه به کوچ شبیه است...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر